کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نِهیْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ امر] nahy بازداشتن؛ منع کردن.〈 نهی از منکر: (فقه) بازداشتن از کار بد.
-
نهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ نُهیَة] nohā عقلها؛ خِرَدها.
-
واژههای همآوا
-
نهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ امر] nahy بازداشتن؛ منع کردن.〈 نهی از منکر: (فقه) بازداشتن از کار بد.
-
نهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ نُهیَة] nohā عقلها؛ خِرَدها.
-
جستوجو در متن
-
منهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: منهیّ] (فقه) manhi[y] کاری که در شرع از آن نهی شده؛ نهیشده.
-
ناهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] nāhi نهیکننده؛ بازدارنده.
-
منهیات
فرهنگ فارسی عمید
[عربی، جمعِ منهیّة] (فقه) manhiy[y]āt کارهای بد که در شرع منع و نهی شده.
-
حرام گوشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی، مقابلِ حلالگوشت] (فقه) harāmgušt حیوانی که شرع اسلام خوردن گوشت آن را نهی کرده است.
-
وهابیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی منسوب به محمدبن عبدالوهاب، پدیدآورندۀ این فرقه، اسم) [عربی: وهابیّة] vahhābiy[y]e فرقهای در اسلام که فرقههای دیگر را کافر دانسته و زیارت قبر ائمه را جایز نمیدانند و نهی میکنند.
-
فلغند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] folgond, falqand = پرچین٢: ◻︎ تا نکردی خاک را با آب تر / چون نهی فلغند بر دیوار بر (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۴).
-
صفرابر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] (پزشکی) safrābor آنچه صفرا را کم میکند؛ بُرندۀ صفرا: ◻︎ زر چو نهی روغن صفرا گر است / چون بخوری میوۀ صفرابر است (نظامی۱: ۷۳).
-
احتساب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ehtesāb ۱. حساب کردن؛ شمردن.۲. بهشمار آوردن.۳. گمان کردن.۴. [قدیمی] آزمودن.۵. [قدیمی] اکتفا کردن.۶. [قدیمی] نهی کردن از آنچه در شرع ممنوع باشد.
-
لفتره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] laftare سفله؛ فرومایه؛ رذل؛ پست: ◻︎ جام زر بر دست نرگس مینهی / لفتره را میر مجلس میکنی (عطار: لغتنامه: لفتره).