کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نَظَرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] nazar ۱. عقیده؛ رٲی.۲. نگاه کردن؛ نگریستن.۳. دید؛ بینایی.۴. [قدیمی] فکر؛ اندیشه.
-
کوته نظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹کوتاهنظر› [مجاز] kutahnazar تنگنظر؛ بخیل؛ ممسک.
-
صاحب نظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [مجاز] sāhebnazar ۱. کسی که دارای نظر و رٲی صائب است؛ آگاه؛ بینا.۲. باریکبین.۳. عارف.۴. [قدیمی] بلندنظر؛ بلندهمت.۵. کسی که جمال و زیبایی را دوست دارد و با نظری پاک از مشاهدۀ آن لذت میبرد: ◻︎ هرکسی را نتوان گفت که صاحبنظر است / عش...
-
واژههای همآوا
-
نذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: نُذور] nazr ۱. آنچه شخص بر خود واجب کند که بعد از روا شدن حاجتش در راه خدا بدهد یا بهجا بیاورد.۲. [عامیانه، مجاز] حاجت کسی که این عمل را بر خود واجب میکند.
-
نضر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] nazr زر و سیم.
-
نظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی] nazar ۱. عقیده؛ رٲی.۲. نگاه کردن؛ نگریستن.۳. دید؛ بینایی.۴. [قدیمی] فکر؛ اندیشه.
-
جستوجو در متن
-
نصب العین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نُصبالعَین] ‹نصب عین› nasbol'eyn مورد نظر؛ مد نظر.
-
مطمح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] matmah ۱. جای نظر انداختن؛ نظرگاه.۲. جایی یا چیزی که زیر نظر قرار داده شود.
-
چالیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [ترکی] [قدیمی] čāliš = چالش: ◻︎ این نظر با آن نظر چالیش کرد / ناگهانی از خرد خالیش کرد (مولوی: ۴۴۶).
-
نظرتنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی، مقابلِ بلندنظر] [مجاز] nazartang ۱. تنگنظر؛ کوتهنظر؛ دونهمت.۲. بخیل.
-
خردنگرش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] xordnegareš کوتاهنظر.
-
ضیق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] zayyeq تنگنظر.
-
کابنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kābene چشم؛ دیده؛ نظر؛ چشمخانه.