کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نيل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نَیل] neyl رسیدن به مطلوب؛ به دست آوردن مطلوب؛ رسیدن به مراد و مقصود خود.
-
نیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹نیلچ› (زیستشناسی) nil گیاهی با برگهای شبیه برگ اقاقیا، شاخ و برگ بههم پیچیده، و گلهای سرخ خوشهای که از مادۀ به دست آمده از شاخههای آن در رنگرزی و نقاشی استفاده میشود.
-
نیل فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] nilfām کبودرنگ؛ به رنگ نیل؛ نیلگون.
-
نیل گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [سنسکریت. فارسی] ‹نیلکار› [قدیمی] nilgar رنگرزی که چیزی را با نیل رنگ میکند.
-
جستوجو در متن
-
نیله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سانسکریت. فارسی] ‹نیلی› [قدیمی] nile کبودرنگ؛ به رنگ نیل؛ نیلفام؛ هرچیز کبودرنگ.
-
وسمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وسمَة] vasme برگ نیل یا رنگی شبیه نیل که زنان در آب خیس میکنند و به ابروهای خود میکشند.
-
نیلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی] nilāb آب نیل؛ آب نیلگون.
-
نیلگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سنسکریت. فارسی] nilgun کبودرنگ؛ به رنگ نیل.
-
ماکیاولیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: machiavélisme] (سیاسی) mākiyāvelism نظریۀ سیاسی که مقید به اصول و مبانی اخلاقی نیست و هرگونه عملی را برای نیل به مقصود جایز میشمارد.
-
تروریست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: terroriste] (سیاسی) terorist ۱. فرد یا گروهی که اقدام به ترور کند؛ آدمکش.۲. فرد یا گروهی که ترور را شیوۀ مناسبی برای نیل به اهداف خود میدانند.
-
جوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت از جوشیدن) jušande ۱. آنچه بجوشد و جوشش داشته باشد؛ جوشان.۲. [مجاز] متلاطم: ◻︎ ملک در جنبش آمد بر سر پیل / سوی بهرام شد جوشنده چون نیل (نظامی۲: ۱۸۹).
-
مشتی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] me(o)šti نوعی پارچۀ لطیف و نازک ابریشمی: ◻︎ زمین برسان خونآلود دیبا / هوا برسان نیلاندود مشتی (دقیقی: ۱۰۶).
-
نیلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] nilak ۱. [مصغرِ نیل] کبودی اندک در پوست بدن.۲. (صفت) مایل به کبودی؛ کبودرنگ.۳. نشگون.
-
نیلی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به نیل) [سنسکریت. فارسی] ‹نیله› nili ۱. از رنگهای ترکیبی؛ آبی تیره.۲. (صفت نسبی) به رنگ نیل؛ کبودرنگ.