کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] ‹نوکار› no[w]kar ۱. خدمتکار مرد؛ مستخدم؛ چاکر.۲. [قدیمی] سپاهی.
-
جستوجو در متن
-
نوکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] [قدیمی] no[w]kār = نوکر
-
ملازم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] molāzem ۱. کسی که همیشه با کس دیگر باشد؛ همراه؛ نوکر.۲. چیزی که همیشه پیوسته به چیز دیگر باشد.
-
گماشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) gomāšte ۱.گمارده؛ کسی که از طرف دیگری بر سر کاری گذاشته شده؛ مٲمور.۲. نوکر.
-
چاکر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) čāker ۱. نوکر؛ بنده.۲. فرمانبردار؛ گماشته؛ خدمتگزار.
-
پیشخدمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] pišxedmat کسی که در خانه یا ادارهای کارهای سرپایی را انجام بدهد؛ خدمتگزار؛ نوکر.
-
کار گذار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kārgozār ۱. آنکه با چابکی و مهارت کار میکند؛ آنکه خوب از عهدۀ کار برمیآید؛ کاربر.۲. مٲمور دولت.۳. نوکر؛ خدمتگذار.
-
کمربسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kamarbaste نوکر آمادهبهخدمت: ◻︎ چه بندم کمر در مصاف کسی / که دارم کمربسته چون او بسی (نظامی۵: ۸۲۳).
-
چراغچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی] [قدیمی] čerāqči ۱. نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مٲمور روشن کردن چراغها باشد.۲. [منسوخ] مٲمور شهرداری که هنگام غروب چراغهای نفتی کوچهها و خیابانها را روشن میکرد.
-
خادم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: خُدّام و خَدَم] xādem ۱. خدمتکننده؛ خدمتگزار.۲. نوکر؛ خدمتکار.۳. [قدیمی، مجاز] مطیع.۴. (تصوف) [قدیمی] کسی که در خانقاه به درویشان خدمت میکند.
-
جامگی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jāmegi پولی که ماهیانه یا سالیانه، برای خوراک و پوشاک به نوکر و خدمتکار میدهند؛ وظیفه؛ مستمری: ◻︎ زاین ده که نجاتنامه دارم / نه جامگی و نه جامه دارم (نظامی۳: ۴۹۸).
-
جامگی خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] jāmegixār ۱. وظیفهخوار: ◻︎ که ای جامگیخوار تدبیر من / ز جام سخن چاشنیگیر من (نظامی۵: ۷۶۳).۲. نوکر و خدمتکار که مقرری ماهیانه یا سالیانه بگیرد.
-
پاکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹پایکار› pākār ۱. [منسوخ] آنکه کارش مراقبت از کشتزارهای دهقانان یا تقسیم آب و رسیدگی به برخی از کارهای مردم ده است؛ کسی که زیردست کدخدا یا میرآب است.۲. [قدیمی] نوکر؛ خدمتکار.۳. [قدیمی] پادو.۴. [منسوخ] تحصیلدار.
-
جامه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) jāmedār ۱. کارگری که در حمامهای عمومی لباسهای مردم را حفظ میکند.۲. مٲمور و نگهبان جامهخانه؛ کسی که انبار البسه به او سپرده میشده.۳. نوکر یا خدمتکاری که وظیفۀ او نگهداری جامههای آقا یا خانم است.