کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nun نام حرف «ن».
-
نون
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [پهلوی: nūn] [قدیمی] nun کنون؛ اکنون؛ حالا: ◻︎ مردمان را راه دشوار است نون / اندر آن دشت از فراوان استخوان (فرخی: ۲۶۲).
-
نون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] nun تنۀ درخت.
-
نون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] nun گودی در چانۀ کودک.
-
نون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] nun ماهی.
-
جستوجو در متن
-
ن
فرهنگ فارسی عمید
(حرف، اسم) n بیستونهمین حرف الفبای فارسی؛ نِ؛ نون. Δ در حساب ابجد: «۵۰».
-
شایگان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: šāyākan] šāy[e]gān ۱. شایسته و سزاوار؛ لایق؛ درخور.۲. ویژگی هرچیز خوب و پسندیده و گرانمایه.۳. [قدیمی] درخور پادشاه.۴. (اسم) [قدیمی] کار بیمزد و رایگان: ◻︎ اگر بگروی تو به روز حساب / مفرمای درویش را شایگان (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ...
-
ثرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) sarm در عروض، اجتماع خرم و قبض، یعنی «فا» و «نون» فعولن را ساقط کنند که عول باقی بماند و فاع بهجایش بگذارند و آن را اثرم گویند.
-
ترخیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) tarxim در دستور زبان، انداختن حرف آخر کلمه، مثل انداختن حرف نون از آخر مصدر، مانند: «رفت» از «رفتن» و «گفت» از «گفتن» در کلمات «رفتوآمد» و «گفتوشنید».
-
سکج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] sakaj = مویز: ◻︎ همچو انگور آبدار بدی / نون شدی چون سکج ز پیری خشک (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۶).
-
غلبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلپه› (زیستشناسی) [قدیمی] qolbe عقعق؛ عکه؛ کلاغپیسه: ◻︎ زاغ سیه بودم یکچند نون / باز چو غلبه شدستم دورنگ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۶).
-
کاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kāf لفظ «کُن» (= باش).〈 کافونون: [قدیمی، مجاز] فرمان خداوند دایر بر آفرینش: ◻︎ توانایی که در یک طرفةالعین / ز کافونون پدید آورد کونین (شبستری: ۸۳).
-
مصدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] masdar ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که آخر آن «تَن» یا «دَن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن.۲. [قدیمی] بازگشتنگاه؛ جای بازگشتن.۳. [قدیمی] محل صدور.
-
قلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: اقلام] qalam ۱. هر وسیلهای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک.۲. (اسم مصدر، اسم) [مجاز] نویسندگی.۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک.۴. (زیستشناسی) [مجاز] هریک از استخوانهای دستوپای انسان و سایر جانداران.۵. [مجاز] نوع؛ گونه.۶. ...