کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوعی تار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فلات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ پود] [قدیمی] falāt تار: ◻︎ تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱: ۷۰).
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ پود] tār ۱. رشته؛ نخ.۲. رشتۀ باریک: تار ابریشم، تار مو.۳. رشتههایی که در طول پارچه بافته میشود؛ تازه؛ تان؛ تانه.۴. (موسیقی) از آلات موسیقی که دارای سیم، پرده، دستۀ دراز و کاسه است و از چوب درخت توت ساخته میشود و آن را با مضراب مینوا...
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tār] tār تاریک؛ تیره.〈 تار شدن: (مصدر لازم) تیره شدن؛ تاریک شدن.〈 تار کردن: (مصدر متعدی) تاریک کردن؛ تیره ساختن.〈 تاروتور: [عامیانه] بسیارتیره و تاریک.
-
تارزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) tārzan کسی که تار مینوازد؛ نوازندۀ تار.
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تارک› [قدیمی] tār فرق سر؛ میان سر: ◻︎ زدن مرد را چوب بر تار خویش / به از بازگشتن ز گفتار خویش (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۲).
-
تار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tār = 〈 تارومار〈 تارومار: ‹تالومال›۱. پریشان، پراکنده؛ ازهمپاشیده؛ زیروزبرشده.۲. نیستونابود.
-
فود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ تار] fud = پود
-
تاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تار› (زیستشناسی) tāri = تار۴
-
سه تار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ستاره، ستار، سهتا، سهتو، سهتوی› (موسیقی) setār یکی از آلات موسیقی شبیه تار که کاسۀ آن کوچکتر از کاسۀ تار است و با ناخن سبابۀ نواخته میشود. این ساز در قدیم دارای سه سیم بوده، اما امروزه چهار سیم دارد؛ سهرود.
-
تا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ تار] [قدیمی] tā ۱. [مقابلِ پود] تار.۲. رشتۀ ریسمان.۳. تار مو.۴. (موسیقی) سیم یا مفتول سازهای زهی: ◻︎ مغنی ملولم دوتایی بزن / به یکتایی او که تایی بزن (حافظ: ۱۰۵۸).
-
پود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pud ۱. رشته؛ نخ.۲. [مقابلِ تار] رشتهای که در پهنای پارچه بافته میشود: ◻︎ بیاموختشان رشتن و تافتن / به تار اندرون پود را بافتن (فردوسی: ۱/۴۲).۳. (صفت) [قدیمی] = پوده
-
انفست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'anfast پرده و تنیدۀ عنکبوت؛ تار عنکبوت.
-
ابرکاکیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ابرکاکیاب، ابرکاکیان، ابرکاکیاه› [قدیمی] 'abarkākiyā تار عنکبوت.
-
مثالث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مِثلَث] [قدیمی] masāles تار سوم از تارهای عود.
-
مثنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مثنیٰ] (موسیقی) masnā تار دوم عود.