کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نودمین درجه یا مرتبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مثابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی:مثابة] masābat ۱. جایگاه؛ قدر؛ مرتبه؛ منزلت.۲. حد؛ اندازه؛ درجه.
-
پله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمع: پلکان] pelle ۱. پایه؛ مرتبه؛ درجه.۲. هر مرتبه و پایه از نردبان یا راهرو بین طبقات پایین و بالای عمارت؛ زینه.〈 پلهٴ ترازو: کفۀ ترازو.〈 پلهپله:۱. درجهبهدرجه؛ بهتدریج.۲. از یک پله به پلۀ دیگر.
-
شصتم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شصتمین› šastom ویژگی کسی یا چیزی که در مرتبه یا مرحلۀ شصت باشد؛ شصتمی.
-
سادسا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] sādesan بار ششم؛ در مرتبه یا مرحلۀ ششم.
-
مقامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مقامَة، جمعِ مقامات] maqāme ۱. (ادبی) نوشتهای ادبی با صنایع بدیعی که بر مبنای گزارش یک حکایت نوشته شده است.۲. [قدیمی] مجلس.۳. [قدیمی] مقام؛ مرتبه؛ درجه.
-
درجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: درجَة، جمع: دَرَجات] dara(e)je ۱. پایه؛ پله.۲. رتبه؛ مرتبه.۳. هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد.۴. (ریاضی) یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره.۵. (نظامی) مقام و رتبۀ نظامی: درجهٴ سرهنگی.
-
درجه بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] dara(e)jebandi تقسیم کردن چیزی به چند درجه یا طبقه.
-
طبقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طبقَة، جمع: طبقات] tabaqe ۱. مرتبه؛ درجه.۲. یک دسته یا صنف از مردم.۳. هریک از قسمتهای ساختمان که دارای یک سقف و یک کف است.۴. (زمینشناسی) چینه.۵. دسته؛ گروه؛ رسته.۶. (جامعهشناسی) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم تفاوت دارند:...
-
تکرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tekrār ۱. عملی را دو یا چند مرتبه انجام دادن.۲. سخنی را دوباره گفتن.۳. (ادبی) در بدیع، مکرر آوردن کلمهای بهمنظور تٲکید یا غرض دیگر، مانندِ این شعر: باران قطرهقطره همیبارم ابروار / هر روز خیرهخیره از این چشم سیلبار (عسجدی: ۴۱).
-
معما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: معمّیٰ] mo'ammā ۱. (ادبی) در بدیع، ذکر مطلبی یا اسمی به قلب، تصحیف، و تبدیل کلمات یا به حساب اعداد و جمل که پس از تفکر و تعمق بسیار کشف شود. مثال به اسم علی: چو نام او گذرد بر صوامع ملکوت / بهقدر مرتبه هریک ز جا بلند شود. «ز جا» را ...
-
قطب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقطاب] qotb ۱. (جغرافیا) هریک از دو طرف محور کرۀ زمین با مناطق اطراف آن.۲. مکانی که فعالیت خاصی در آن زیاد یا متمرکز باشد: قطب صنعتی.۳. (فیزیک) دو انتهای پیل یا باتری الکتریکی.۴. شیخ و مهتر قوم؛ کسی که مدار کارها به وجود او باشد.۵....
-
فقره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فِقرَة، جمع: فِقَر و فقرات] faqare ۱. واحد شمارش یک عمل، رویداد، موضوع، یا امثال آن.۲. مرتبه؛ دفعه.۳. بند؛ ماده.۴. موضوع.۵. (پزشکی) [قدیمی] هریک از مهرههای ستون فقرات؛ مهرۀ پشت.
-
ره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ راه] [قدیمی] rah ۱. طریق.۲. کرت؛ مرتبه؛ دفعه.۳. قاعده؛ رسم؛ روش.۴. (موسیقی) آهنگ و نغمه.〈 ره بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی؛ راه بردن؛ راه جستن.
-
سوختگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) suxtegi ۱. حالت سوخته شدن یا سوخته بودن.۲. (اسم) (پزشکی) آسیب بافت پوست ناشی مواد سوختنی و برحسب وسعت و عمق سوختگی به سه درجه تقسیم میشود که درجۀ سوم شدیدترین و خطرناکترین آن است و عفونت و مرگ را به همراه دارد.
-
عالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'āli ۱. بسیار خوب؛ دارای کیفیت خوب: پرداخت عالی فیلم.۲. دارای درجه یا مرحلۀ بالاتر: تحصیلات عالی، دستپخت عالی.۳. بزرگ؛ مهم.۴. (قید) بهطور بسیار خوب: عالی ساز میزند.۵. [قدیمی] رفیع؛ بلند.