کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوجوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوجوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) no[w]javān کسی که تازه به سن جوانی رسیده؛ تازهجوان.
-
جستوجو در متن
-
نونهال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] no[w]ne(a)hāl نوجوان.
-
تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] tāzejavān کسی که تازه به سن جوانی رسیده؛ نوجوان.
-
نوخاسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مجاز] no[w]xāste ۱. تازه برخاسته.۲. نوجوان.۳. (زیستشناسی) نهال تازه.
-
نورس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) no[w]ra(e)s ۱. میوۀ نورسیده؛ تازهرس.۲. نهال نازک.۳. [مجاز] نوجوان.
-
وشاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] vo(e)šāq ۱. غلام نوجوان.۲. هریک از خدمۀ پادشاه یا بزرگان.
-
کلوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kaluk پسر کوچک و نوجوان: ◻︎ تا یکی خُم بشکند ریزه شود سیصد سبو / تا مِرَد پیری به پیش او مِرَد سیصد کلوک (عسجدی: ۴۶).
-
نشئت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نشٲة] naš'at ۱. پیدا شدن؛ سرچشمه گرفتن.۲. مستی؛ کیف.۳. [قدیمی] نوجوان شدن؛ زنده شدن.۴. [قدیمی] پرورش یافتن.
-
نوچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) no[w]če ۱. جوان؛ نوجوان.۲. (اسم) [مجاز] پهلوان کوچک یا تازهکار.۳. (اسم) (ورزش) ورزشکاری که در ورزشهای باستانی زیر دست پهلوان بزرگ ورزش میکند.
-
حدث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَحداث] [قدیمی] hadas ۱. (فلسفه) = حادث۲. (صفت) ویژگی امری که تازه واقع شده.۳. امری که معروف در سنت وشریعت نباشد؛ بدعت.۴. (اسم، صفت) جوان؛ نوجوان.۵. ادرار، مدفوع، و آنچه وضو را باطل میکند.