کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوازش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نوازش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) navāzeš دلجویی.
-
جستوجو در متن
-
نوازشگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) navāzešgar نوازشکننده.
-
گوش نواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gušnavāz آواز خوش که گوش را نوازش دهد.
-
دشمن پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] došmanparvar آنکه برای خود دشمن بهوجود آورد یا دشمن خود را نوازش کند؛ دشمنپرورنده.
-
دلجویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] deljuy(')i ۱. مهربانی.۲. نوازش.۳. تسلی.
-
دل نواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] delnavāz نوازشدهندۀ دل؛ دلارام؛ دلپذیر؛ دلجو.
-
نواخته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] navāxte ۱. نوازششده.۲. خیر و خیرات.۳. انعام.
-
حفاوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حفاوَة] [قدیمی] ha(e)fāvat ۱. مهربانی کردن.۲. احوالپرسی و نوازش کردن.۳. مبالغه در اکرام و گرامی داشتن کسی.
-
نواخت
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ نواختن، اسم مصدر) [قدیمی] navāxt ۱. نوازش.۲. دلجویی.۳. نواختن آلات موسیقی.
-
نوازنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) navāzande ۱. (موسیقی) ساززن.۲. (صفت فاعلی) نوازشکننده.
-
دلجو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹دلجوی› [مجاز] delju ۱. دلخواه؛ پسندیده؛ شایسته.۲. نوازشکننده.۳. تسلیدهنده.۴. مهربان.
-
پهلوی خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] pahlavixān کسی که به زبان پهلوی سخن بگوید یا آواز بخواند: ◻︎ پهلویخوان پارسیفرهنگ / پهلوی خواند بر نوازش چنگ (نظامی۴: ۶۰۶).
-
حفی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حفیّ] [قدیمی] hafi ۱. کسی که بسیار نوازش و مهربانی میکند؛ مهربان.۲. کسی که در پرسش از حال دیگری اصرار میکند.۳. بسیار دانا و عارف به حقیقت چیزی.
-
نواختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) navāxtan ۱. نوازیدن؛ نوازش کردن.۲. ساز زدن.۳. [قدیمی] دلجویی کردن.۴. [قدیمی] بر زمین زدن چیزی.