کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوار آببندی در پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نقوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] naqu' ۱. آنچه در آب بخیسانند.۲. آب گوارا و سرد.
-
آب دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābdide ۱. پارچه یا چیز دیگر که در آب افتاده و آب به خود کشیده و آسیب دیده باشد؛ نمکشیده؛ خیس.۲. [عامیانه، مجاز] باتجربه؛ آبداده: فولاد آبدیده.
-
پایان آبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāyān[']ābe تهماندۀ آب؛ باقیماندۀ آب در ته ظرف یا در گودال؛ پسآب.
-
شریعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شریعَة، جمع: شرائع] [قدیمی] šari'e جایی از رودخانه که از آن وارد آب میشوند یا در آنجا آب برمیدارند؛ جای آب خوردن؛ جای آب برداشتن از رود.
-
آب خسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābxosb چهارپایی که هرگاه در راه خود به رودخانه یا جای تنگآب برسد میان آب بخسبد.
-
آب کاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) 'ābkāri ۱. شغل و عمل آبکار.۲. آب دادن فلزات.۳. (اسم) محلی که در آن آبکاری میکنند.
-
بالوعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بالوعَة] [قدیمی] bālu'e ۱. چاه فاضلاب در خانه.۲. چاهی که در آن آب باران و آبهای گندیده ریخته میشود؛ آبریز.
-
توتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) tutu جانور ریز سختپوست شبیه دانۀ خاکشیر که در آبهای شیرین بهخصوص آبهای ساکن، مانندِ آب حوض و آبانبار پیدا میشود؛ خاکشیر.
-
آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبشخوار، آبشخورد، آبخور، آبخورد› 'ābešxor ۱. [مجاز] روزی؛ بهره؛ نصیب؛ قسمت.۲. [قدیمی] جای زیست و اقامت.۳. [قدیمی] جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه: ◻︎ از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی: ۲/۲...
-
استسقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استسقاء] 'estesqā ۱. (پزشکی) جمع شدن مایعات در حفرههای بدن که از علائم بیماری قلبی یا کبدی است.۲. [قدیمی] آب خواستن؛ طلب آب کردن.۳. [قدیمی] طلب باران از خداوند، هرگاه که نزول باران به تٲخیر میافتد.
-
اندودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: handōxtan] 'andudan پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی؛ اندود کردن: ◻︎ چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوان...
-
آبخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp-xwar] 'ābxor ‹آبخورد، آبشخور›۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب.۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار میگیرد.۳. [قدیمی] کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ وز آن آبخور شد به جای ن...
-
آبگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābgir ۱. (جغرافیا) گودال بزرگی که آب در آن جمع میشود؛ تالاب؛ برکه: ◻︎ باد بهاری به آبگیر برآمد / چون رخ من گشت آبگیر پر از چین (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۱).۲. ظرف آب یا گلاب: ◻︎ طبقهای زرین پر از مشک ناب / به پیش اندرون آبگیر گلاب (فردو...
-
خاکشیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) xāk[e]šir ۱. گیاهی خودرو با شاخههای باریک، برگهای دراز، و گلهای کوچک زردرنگ.۲. دانههای سرخرنگ این گیاه که در غلاف نازکی جا دارد و به عنوان ملین استفاده میشود؛ خاکشی؛ خاکشو.۳. جانوری ریز، سختپوست، و سرخرنگ شبیه دانۀ خاکشیر ک...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...