کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نمایۀ آب شوند هوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فوارَة] favvāre لولۀ متصل به منبع آب که آب از آن به هوا میجهد.
-
استنشاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estenšāq ۱. هوا را به بینی و ریۀ خود فروبردن.۲. [قدیمی] به بینی کشیدن آب یا مایع دیگر.
-
پتاسیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: potassium] (شیمی) potāsiyom عنصر فلزی نرم، سبک، و نقرهایرنگ که در مجاورت هوا و آب خود به خود آتش میگیرد و به همین دلیل آن را در نفت نگهداری میکنند.
-
نمک قلیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (شیمی) namakeqalyā جسمی سفیدرنگ، متبلور، و شور که در مجاورت هوا رطوبتش برطرف و شکفته می شود. در آب گرم حل میشود و در طب، شیشهگری، و صابونپزی استعمال میشود.
-
هیدروژن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: hydrogène] ‹ئیدروژن› (شیمی) hidrožen گازی ساده، بیبو، بیطعم، بیرنگ، و قابل اشتعال که در هوا با شعلۀ کمرنگ میسوزد و از ترکیب آن با اکسیژن آب حاصل میشود.
-
هوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هواء] havā ۱. (شیمی) گازی بیرنگ و بیبو و بیطعم، مرکب از یکپنجم اکسیژن و چهارپنجم ازت بهعلاوۀ بخار آب، گازکربنیک، و مقدار کمی از بعضی گازهای دیگر که جو کرۀ زمین را فراگرفته اما دیده نمیشود و فقط هنگام وزش باد وجود آن احساس میشود.۲...
-
کانال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: canal] kānāl ۱. مجرای مصنوعی عبور آب برای حمل و نقل؛ ترعه: کانال پاناما.۲. مجرای عبور آب برای آبیاری، انتقال فاضلاب، و مانند آنها.۳. مجرایی از جنس ورق آهن گالوانیزه برای هدایت هوا: کانال کولر.۴. مسیری که برای عبور دادن کابلهای برق ی...
-
یخ آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹یخاو› yax[']āb ۱. آبی که با یخ سرد کنند؛ آبیخ.۲. (کشاورزی) آبی که در زمستان به مزارع میدهند تا کرمهای زمین کشته شوند و خاک آن نیز نرم و سست و پوک شود.
-
آمونیاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ammoniac] (شیمی) 'āmo(u)niyāk گازی قلیایی، بیرنگ، تندبو، اشکآور، و از هوا سبکتر که در آب بهخوبی حل میشود. در تهیۀ اسیدنیتریک، کودهای نیتروژندار، مواد منفجره، نشادر و به عنوان سرمازا در یخچال به کار میرود.
-
تلمبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی، مٲخوذ از فرانسوی: trompe] tolombe ۱. ابزاری که با آن آب را از چاه یا منبع خارج کنند.۲. ابزاری که با آن هوا را وارد لاستیک، توپ و مانند آنها میکنند.۳. (نجوم) صورت فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان.
-
غرر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qarar ۱. (فقه، حقوق) خریدوفروش چیزی که خریدار و فروشنده به کنه آن پی نبرند یا بدون تعهد باشد، مانند خریدوفروش ماهی در آب و پرنده در هوا.۲. [قدیمی] هلاکت.۳. [قدیمی] فریب خوردن.
-
مضراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (موسیقی) mezrāb ۱. قطعهای کوچک از چوب، استخوان، فلز، پلاستیک و امثال آن که برای نواختن سازهای زهی به کار میرود.۲. [قدیمی] نوعی دام بهصورت کیسۀ توری دستهدار که با آن پرنده را در هوا یا روی زمین صید میکنند یا در آب با آن ماهی میگیرند...
-
طبع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] tab' ۱. خوی؛ سرشت؛ نهاد.۲. استعداد؛ توانایی.۳. (اسم مصدر) چاپ کردن؛ چاپ.۴. (طب قدیم) مزاج.۵. [قدیمی] هریک از عناصر چهارگانه (آب، باد، خاک، و هوا).〈 طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بیتکلف شعر بگوید.
-
طوفان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] tufān ۱. (هواشناسی) جریان شدید هوا؛ باد سخت و تند.۲. [مجاز] هر نوع اتفاق ناخوشایند.۳. [مجاز] همهمه.۴. [قدیمی] آب فراوان یا سیل شدید که ناگهان مساحت زیادی از زمین را فراگیرد و غرق کند.
-
سرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sart، مقابلِ گرم] sard ۱. آب، هوا یا چیز دیگر که درجۀ حرارت آن کم باشد.۲. چیزی که دمایش از حد انتظار کمتر باشد: چای سرد.۳. بیاعتنا؛ بیتوجه: نگاه سرد.۴. ناگوار؛ ناخوشآیند: حرف سرد.۵. بدون جاذبه و گیرایی.۶. بدون استفاده از اسلحه.۷. (هن...