کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نماپوشۀ رنگ به رنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
غالیه رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qāliyerang غالیهفام؛ به رنگ غالیه؛ سیاه.
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rang جامۀ ژنده و رنگین که درویشان بر تن میکردند؛ جبۀ درویشان به رنگ کبود یا دوختهشده از تکههای رنگارنگ؛ خرقه: ◻︎ از آن پوشی تو رنگ ای از خدا دور / که تا گویندت این مرد خداییست (اثیرالدین اخسیکتی: مجمعالفرس: رنگ).
-
بیجاده گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bijādegun ۱. بیجادهرنگ؛ به رنگ بیجاده.۲. زردرنگ؛ به رنگ کهربا.۳. سرخرنگ: تیغ بیجادهگون (شمشیر خونآلود).
-
خماهنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به خماهن) [قدیمی] xomāhani به رنگ خماهن؛ تیره: ◻︎ پیروزۀ چرخ را ز آهم / جز رنگ خماهنی نیابی (خاقانی: ۶۹۳).
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] (زیستشناسی) [قدیمی] rang بز کوهی: ◻︎ شیر بینم شده متابع رنگ / باز بینم شده مسخر خاد (مسعودسعد: ۱۱۰)، ◻︎ رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ما / آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ (سوزنی: ۲۳۲).
-
بخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَخور] [قدیمی] boxur ۱. رنگ خاکستری سیر؛ تیرهرنگ.۲. (صفت) هرچیزی که به رنگ خاکستر باشد.
-
قرمزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به قرمز) [سنسکریت. فارسی] qermezi هرچه با رنگ قرمز رنگ شده باشد؛ سرخرنگ.
-
پرتقالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پرتقال) porte(o,a)qāli ١. رنگ زرد شبیه رنگ پرتقال.٢. (اسم، صفت نسبی) پرتقالفروش.
-
رنگ آمیزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rang[']āmizi ۱. ترکیب کردن رنگهای مختلف.۲. رنگ زدن به چیزی.۳. [قدیمی، مجاز] ریا؛ نیرنگبازی.
-
هم رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) hamrang ۱. دو چیز که به یک رنگ باشند.۲. [مجاز] همتا؛ همانند.
-
بنفش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) banafš کبودرنگ؛ رنگ کبود؛ ترکیبی از رنگ آبی و سرخ.
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rang پرتو آفتاب و ماه.
-
رنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rangnāk دارای رنگ؛ رنگین.
-
خوش رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xošrang دارای رنگ خوب.
-
زبرجدی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به زبرجد) [عربی. فارسی] ze(a)barjadi ۱. رنگ سبز مایل به زرد.۲. (صفت نسبی) به رنگ زبرجد؛ دارای چنین رنگی.۳. (صفت نسبی) آراسته به زبرجد.