کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقش عربی یا اسلا می پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: حکّ] hak[k] تراشیدن نقش یا نوشتهای بر روی جسمی سخت.
-
عبقر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'abqar نوعی پارچه یا لباس از جنس دیبای نقشدار.
-
مرقم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مراقم] [قدیمی] merqam هر آلتی که با آن بنویسند یا چیزی نقش کنند؛ قلم.
-
قلاب دوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مٲخوذ از عربی. فارسی] qollābduzi دوختن نقشونگار با ابریشم یا خامه بر روی پارچه.
-
صورتکاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] suratkāri ۱. صورتکشی؛ تصویرسازی.۲. نقش کردن صورتی بر سنگ یا چیز دیگر.
-
کتیبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کتیبَة] katibe ۱. نوشته.۲. نوشتهای که بر بالای در یا دیوار عمارت روی سنگ یا کاشی نقش شده باشد.۳. [جمع: کتائب] دستهای از لشکر؛ سواره یا پیاده.
-
انتقاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enteqāš ۱. برگزیدن کسی یا چیزی.۲. از نقاش خواستن که چیزی نقش کند.۳. نقش پذیرفتن.
-
تسهیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tashim ۱. سهمبندی کردن؛ جزءجزء کردن.۲. [قدیمی] جامه یا پارچه را نقش کردن و مخطط ساختن.
-
نقاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] naqqāš ۱. کسی که صورت کسی یا چیزی را بر روی کاغذ یا چیز دیگر نقش کند؛ صورتگر؛ چهرهپرداز.۲. کارگری که در و دیوار ابنیه را رنگآمیزی میکند.
-
تصویر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تصاویر] tasvir ۱. صورت کشیدن؛ درست کردن صورت چیزی؛ شکل کسی یا چیزی را نقش کردن.۲. شکل و صورت کسی یا چیزی که بر روی کاغذ، دیوار، و مانند آن کشیده شود.
-
طلاکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] talākār ۱. کسی که پیشهاش ساختن اشیای زرین، بهکار بردن تارهای طلا در چیزی، یا آبطلا دادن به چیزی است.۲. آنچه نقشونگارش از طلا باشد.
-
سرلوحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] ‹سرلوح› [قدیمی] sarlo[w]he ۱. نام یا عنوانی که بالای نامه یا صفحۀ کتاب بنویسند.۲. تذهیب و نقشونگار که در قدیم در بالای نخستین صفحۀ کتاب خطی رسم میکردند و گاه نام کتاب را هم در آن مینوشتند.
-
خال کوبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] xālkubi ۱. خال یا نقشونگاری که با یک مادۀ رنگی و سوزن در پوست بدن ایجاد میکنند.۲. (حاصل مصدر) خالکوبیدن در پوست بدن بهوسیلۀ یک مادۀ رنگی و سوزن.
-
حاشیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حاشیَة، جمع: حَواشی] hāšiye ۱. لبه و کنارۀ چیزی.۲. توضیح یا شرحی بر یک کتاب یا هنوع مطلب نوشتنی.۳. نقشونگار و زینتی که بهصورت نوار بر کناره و لبۀ چیزی دوخته میشود.۴. [مجاز] موضوع غیر اصلی و فرعی.۵. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه.۶...
-
ارسال المثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) 'ersālolmasal در بدیع، آوردن مثل مشهور یا سخن حکیمانه در شعر که حکم ضربالمثل پیدا کند، مانندِ این شعر: هرچه داری شب نوروز به می ساز گرو / غم روزی چه خوری، روز نو و روزی نو (امیرمحمد صالح طوسی: لغتنامه: روز)، یا این شعر:...