کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقش بر آب کردن دسیسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نقش بندیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی. عربی] (تصوف) naqšbandiy[y]e سلسلهای از صوفیه منسوب به شیخبهاءالدین نقشبند.
-
خوش نقش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošnaqš ۱. ویژگی قالی یا پارچهای که نقشونگار و رنگآمیزی زیبا دارد.۲. [مجاز] دارای شانس خوب در بازی ورق.
-
جستوجو در متن
-
آب دستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] 'ābdasti چابکی و تردستی در کار؛ مهارت: ◻︎ چنان در لطف بودش آبدستی / که بر آب از لطافت نقش بستی (نظامی۲: ۱۲۸).
-
صورتکاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] suratkāri ۱. صورتکشی؛ تصویرسازی.۲. نقش کردن صورتی بر سنگ یا چیز دیگر.
-
غرقه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qarqe غرقشده و فرورفته در آب؛ غریق: ◻︎ غرقهای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴: ۶۵۲).〈 غرقه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] فرورفتن در آب و غرق شدن.〈 غرقه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فروبردن در آ...
-
تذهیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tazhib ۱. زراندود کردن؛ طلاکاری.۲. تزیین و نقشونگار دادن اوراق کتابهای خطی با آب زر و لاجورد.
-
زردوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) zarduzi عمل زردوز؛ هنر دوختن و نقشونگار کردن بر پارچه و جامه با تارهای زر.
-
کفچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kafče =کفگیر= کفچه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] گرد کردن به شکل کفچه: ◻︎ تا شکمی نان دهنی آب هست / کفچه مکن بر سر هر کاسه دست (نظامی۱: ۵۰).
-
تصویر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تصاویر] tasvir ۱. صورت کشیدن؛ درست کردن صورت چیزی؛ شکل کسی یا چیزی را نقش کردن.۲. شکل و صورت کسی یا چیزی که بر روی کاغذ، دیوار، و مانند آن کشیده شود.
-
بزاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bozāq آب دهان که از غدههای مخصوص زیر زبان ترشح میشود و علاوه بر نرم کردن غذا مقداری از نشاستۀ آن را تبدیل به قند میکند؛ خدو.
-
پشنجیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹بشنجیدن› [قدیمی] pašanjidan, pešenjidan پشنگ زدن؛ پشنگ کردن؛ پاشیدن آب یا مایع دیگر به کسی یا چیزی: ◻︎ به خنجر همه تنْش انجیدهاند / بر آن خاک خونش پشنجیدهاند (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۰).
-
جوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) jušidan ۱. به جوش آمدن آب و هر مایع دیگر بر اثر حرارت؛ غلیان.۲. بیرون آمدن آب از زمین و چشمه با حالتی که انگار در حال جوشیدن است.۳. [مجاز] خشمگین شدن.۴. [قدیمی، مجاز] شورش و هنگامه برپا کردن؛ سروصدا کردن.۵. [قدیمی، مجاز] مضطرب شدن؛ به جو...
-
ماهار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: مِهار] [قدیمی] māhār چوب کوچکی که در پرۀ بینی شتر جا میدهند و ریسمان را به آن میبندند؛ مهار: ◻︎ که بر آب و گل نقش ما یاد کرد / که ماهار در بینی باد کرد (رودکی: ۵۴۱).
-
باران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vārān] bārān (زمینشناسی) قطرههای آب که در نتیجۀ سرد و مایع شدن بخارهای آب موجود در جو زمین حاصل میشود و بر زمین فرو میریزد.〈 باران بهاری: بارانی که در فصل بهار بیاید.〈 باران مصنوعی: بارانی که با پخش کردن مواد شیمیایی بر فر...