کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقشعنوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عنوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'onvān ۱. دیباجۀ کتاب؛ سرآغاز کتاب یا نامه؛ سرِ نامه.۲. آنچه در ابتدای نامه یا پشت پاکت مینویسند.۳. لقب؛ نامی که از اهمیت یا مقام شخصی حکایت میکند.۴. هر آنچه موجب معرفی و شناختن چیزی میشود: عنوان مراسم.
-
نقش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: نُقوش] naqš ۱. تصویر؛ شکل.۲. (سینما، تئاتر) [مجاز] شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن؛ کاراکتر.۳. (ادبی) حالت نحوی کلمه در جمله.۴. [مجاز] اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد: نقش پایش روی زمین بود.۵. کارکرد؛ عملکرد: او در موف...
-
صاحب عنوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sāheb'o(e)nvān کسی که مقام، منزلت، و عنوانی دارد.
-
نقش بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] naqšband کسی که صورتی را بر چیزی نقش کند؛ نقاش.
-
نقش بندیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی. عربی] (تصوف) naqšbandiy[y]e سلسلهای از صوفیه منسوب به شیخبهاءالدین نقشبند.
-
خوش نقش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošnaqš ۱. ویژگی قالی یا پارچهای که نقشونگار و رنگآمیزی زیبا دارد.۲. [مجاز] دارای شانس خوب در بازی ورق.
-
جستوجو در متن
-
منقوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] manquš نگاشته؛ نقشونگارشده؛ نقشکرده.
-
انطباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enteba' ۱. چاپ شدن.۲. نقش پذیرفتن.۳. نقش شدن چیزی بر چیزی.
-
نقوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ نقش] noquš = نقش
-
انتقاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enteqāš ۱. برگزیدن کسی یا چیزی.۲. از نقاش خواستن که چیزی نقش کند.۳. نقش پذیرفتن.
-
مرتسم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mortasam ۱. چیزی که بر آن نقش و رسم کشیده شده؛ نقشبستهشده.۲. ویژگی فرمان اطاعتشده.
-
زموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] zomude نقشونگارشده.
-
نگاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) negāre نقش؛ صورت نقاشیشده.
-
ارژنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ارثنگ، ارتنگ، اردهنگ، اردنگ، ارجنگ› 'aržang ۱. نام کتاب مانی که دارای انواع نقشونگار بوده: ◻︎ در جنب جمال تو بُوَد صورت دیدار / هر نقش که صورتگر ارژنگ نگارد (خواجو: ۴۱۷)، ◻︎ به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ / چنان برزد که مانی نقش ارژنگ (نظام...