کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نقشه کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نقشه کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] naqšekeš آنکه نقشه میکشد؛ کسی که نقشۀ جایی یا چیزی را رسم میکند.
-
جستوجو در متن
-
پروژه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: projet] po(e)rože طرح و نقشهای که برای انجام یک کار در نظر گرفته میشود.
-
هاشور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: hachure] hāšur خطوط موازی و نزدیک به هم که در طراحی، نقشهکشی یا حکاکی برای سایهروشن زدن یا مشخص کردن بخشهای مورد نظر به کار میرود.
-
دورسنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dursanj دستگاه اندازهگیری مسافتی که میان بیننده و نقطۀ دور است؛ اسبابی که برای اندازهگیری فاصلۀ اشیای دور به کار میرود؛ مثل دورسنج نقشهبرداری؛ تلهمتر.
-
تئودولیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: théodolite] (نجوم) te'odolit اسبابی مرکب از یک دوربین و یک دایرۀ مدرج افقی و یک دایرۀ مدرج قائم که برای اندازهگیری زوایای قائم و افقی در نقشهبرداری یا تعیین سمت و ارتفاع یک ستاره به کار میرود.
-
پیشنهاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pišnahād ۱. طرح، نقشه، و آنچه به فکر کسی برسد و برای رسیدگی به نظر شخص دیگر برساند که پس از تصویب و موافقت وی اجرا شود.۲. نامهای که خریدار، فروشنده، پیمانکار، یا داوطلب کاری به کس دیگر یا به مؤسسه یا ادارهای بنویسد و آمادگی و شرایط خود را برا...
-
چربک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čarbak ۱. چربی؛ خامه؛ سرشیر؛ قیماق.۲. [مصغرِ چربه] ‹چلپک، چلپل، چواک، چواکک› نوعی نان که در روغن سرخ میکنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش میکنند؛ چربه؛ نان روغنی: ◻︎ نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر د...
-
پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پرداختن و پردازیدن) pardāz ۱. = پرداختن: ◻︎ همیشه به یزدانپرستان گرای / بپرداز دل زاین سپنجیسرای (فردوسی: ۸/۴۱۶).۲. آرایشکننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چهرهپرداز، سخنپرداز.٣. گوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): عبارتپرداز، دروغپرداز، نک...
-
جام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ĵām] jām ۱. ظرفی از طلا، نقره، آبگینه، یا مانند آن که با آن شراب مینوشند؛ پیاله؛ ساغر؛ گیلاس.۲. کاسه.٣. (تصوف) دل عارف که مالامال بادۀ معرفت است.٤. (تصوف) عالم وجود: ◻︎ ساقی به نور باده برافروز جام ما / مطرب بگو که کار جهان شد به کام م...