کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعمت و ناز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فراخ نعمت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] farāxne'mat جایی که در آن نعمت فراوان باشد؛ پرنعمت.
-
ولی نعمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] valine'mat خداوند نعمت؛ آن که بر کسی حق نعمت دارد.
-
جستوجو در متن
-
زغاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ژغاره، ژغاله› [قدیمی] zaqāre نانی که از آرد ارزن تهیه میشد: ◻︎ رفیقان من با می و ناز و نعمت / منم آرزومند یکتا زغاره (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۰ حاشیه).
-
تیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tir ۱. بهره؛ نصیب.۲. بخش؛ قسمت: ◻︎ «تیر» او باد عز و نعمت و ناز / تا بتابد بر آسمان بر تیر (؟: لغتنامه: تیر).
-
لک وپک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lakopak اسباب و ادوات خانه از کاسه، کوزه، و فرش.= لکوپک کردن: [قدیمی] آمدوشد؛ تکاپو: ◻︎ ای لک ار ناز خواهی و نعمت / گرد درگاه او کنی لکوپک (رودکی: ۵۰۴).
-
چرب آخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چربآخر› [قدیمی، مجاز] čarb[']āxor ۱. دارای خوراک بسیار و فراخی عیش و نعمت.۲. آنکه در ناز و نعمت باشد: ◻︎ لگدافکن مباش و دندانگیر / گر شدی یک دو روز چربآخور (شفایی: لغتنامه: چربآخور).
-
تنعم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tana''om ۱. به نعمت رسیدن.۲. به نازونعمت پرورش یافتن.۳. مال و ثروت پیدا کردن.۴. [قدیمی] تفاخر؛ جلوهفروشی: ◻︎ آن همه ناز و تنعم که خزان میفرمود / عاقبت در قدم باد بهار آخر شد (حافظ: ۳۴۰).
-
سایه پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹سایهپرورد، سایهپرورده› sāyeparvar ۱. کسی یا چیزی که در سایه پرورش یافته باشد.۲. میوهای که در سایه رسیده یا آن را در سایه خشک کرده باشند.۳. [قدیمی، مجاز] شخص آسوده و محنتنکشیده؛ کسی که پیوسته در ناز و نعمت بهسر برده باشد: ◻︎ تو سایه...