کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظم و نسق دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تنسیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tansiq نظم و نسق دادن؛ ترتیب دادن و آراستن.
-
نسق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] nasaq ۱. نظموترتیب.۲. روش.۳. مجازات؛ کیفر.〈 نسق کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] سیاست کردن؛ تنبیه کردن؛ کیفر دادن.
-
متناسق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motanāseq آراسته؛ با نسق و نظم؛ مرتب.
-
دهناد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dehnād نظم و ترتیب؛ نظام و نسق. Δ از لغات دساتیر.
-
صاحب نسق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāhebnasaq مٲمور حفظ نظم و امنیت؛ داروغه.
-
سازمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāz[e]mān ۱. مجموع کارمندان، دستگاهها و شعب یک اداره یا بنگاه که به دستیاری همدیگر کارهای خود را با نظموترتیب انجام بدهند؛ تشکیلات.۲. طرز ساخت.۳. نظموترتیب.〈 سازمان دادن: (مصدر متعدی) نظموترتیب دادن.
-
اتساق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ettesāq ۱. نظموترتیب دادن.۲. انتظام یافتن.۳. فراهم آمدن؛ راست و تمام شدن.
-
رگلاژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: réglage] reglāž نظموترتیب دادن حرکت و کار قسمتهای مختلف ماشین؛ منظم ساختن چرخ و پر یک دستگاه.
-
تنسیق الصفات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) tansiqossefāt در بدیع، ذکر کردن چند صفت متوالی برای کسی یا چیزی، مانندِ این شعر: دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر / که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود (سعدی: ۴۳۲)؛ حسنالنسق؛ حسن نسق.
-
تسلیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تسلیة] tasliyat ۱. خرسندی دادن؛ دلخوشی دادن؛ کسی را از غمواندوه رهایی دادن و سرگرم ساختن.۲. تسلی دادن شخص عزادار و مصیبتزده.
-
اندام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: handām, andāk] ‹هندام› 'andām ۱. تن؛ بدن؛ جسم.۲. قدوقامت.۳. (زیستشناسی) عضو بدن.۴. عضوی که ظاهر باشد.۵. [قدیمی، مجاز] قاعده و روش صحیح.۶. [قدیمی، مجاز] کار آراسته و بانظام.〈 اندام دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز]۱. آراستن.۲. ن...
-
درخشش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) de(a)raxšeš پرتو دادن؛ فروغ و روشنی دادن.
-
سامان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sāmān] sāmān ۱. اسباب خانه؛ لوازم زندگانی.۲. افزار کار.۳. باروبنۀ سفر.۴. کالا.۵. آراستگی و نظم: ◻︎ گهی بر درد بیدرمان بگریم / گهی بر حال بیسامان بخندم (سعدی۲: ۴۹۲).۶. [قدیمی] آراموقرار: ◻︎ کسی که سایهٴ جبار آسمان شکند / چگونه باشد در...
-
امهال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emhāl ۱. مهلت دادن؛ زمان دادن؛ فرصت دادن.۲. [قدیمی] سستی و کاهلی.
-
لمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدرلازم) lamidan ۱. لم دادن؛ تکیه دادن.۲. پشت دادن به بالش و دراز کشیدن.