کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نظم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] nazm ۱. آراسته بودن.۲. ترتیب.۳. (اسم) [مقابلِ نثر] (ادبی) کلام موزون و دارای قافیه؛ شعر.۴. (اسم) [قدیمی] رشتۀ مروارید.۵. [قدیمی] شعرسرایی.
-
واژههای همآوا
-
نزم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نژم› [قدیمی] nezm ۱. بخار و مه غلیظ نزدیک به زمین که هوا را تاریک کند؛ میغ.۲. باران نمنم.
-
جستوجو در متن
-
نامنظم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] nāmonazzam آنچه دارای نظموترتیب نباشد؛ بینظموترتیب.
-
انتساق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'entesāq ۱. نظم پذیرفتن؛ منظم شدن؛ مرتب شدن.۲. نظموترتیب دادن.
-
ناظم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] nāzem ۱. کسی که کاری یا چیزی را نظموترتیب بدهد؛ نظمدهنده.۲. (صفت) (ادبی) بهنظمآورنده؛ شاعر.۳. در مدرسه، کسی که مسئول رسیدگی به نظم و انضباط دانشآموزان است.
-
بی انضباط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bi'enzebāt بینظموترتیب.
-
به هم ریخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] beham[']rixte درهمشده؛ بینظموترتیب.
-
بی انضباطی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [فارسی. عربی. فارسی] bi'enzebāti بینظموترتیب بودن؛ بینظمی.
-
متناسق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motanāseq آراسته؛ با نسق و نظم؛ مرتب.
-
تنسیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tansiq نظم و نسق دادن؛ ترتیب دادن و آراستن.
-
دیسیپلین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: discipline] disiplin نظموترتیب؛ انضباط.
-
نابهنجار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nābehanjār بینظموترتیب؛ بیقاعده؛ ناموزون.
-
منظم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monazzam با نظموترتیب؛ آراسته و مرتب.