کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوته نظر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹کوتاهنظر› [مجاز] kutahnazar تنگنظر؛ بخیل؛ ممسک.
-
صاحب نظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [مجاز] sāhebnazar ۱. کسی که دارای نظر و رٲی صائب است؛ آگاه؛ بینا.۲. باریکبین.۳. عارف.۴. [قدیمی] بلندنظر؛ بلندهمت.۵. کسی که جمال و زیبایی را دوست دارد و با نظری پاک از مشاهدۀ آن لذت میبرد: ◻︎ هرکسی را نتوان گفت که صاحبنظر است / عش...
-
جستوجو در متن
-
تناظر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanāzor ۱. به یکدیگر نظر کردن؛ به هم نگریستن.۲. با هم در امری گفتگو و جدال کردن.
-
داخیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] dāxidan ۱. ازهم جدا کردن چیزی؛ پراکنده کردن.۲. نظر به چیزی انداختن و دیدهور شدن.
-
مراعات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مراعاة] morā'āt ۱. رعایت یکدیگر کردن.۲. نگه داشتن و حفظ کردن چیزی.۳. جریان امری را در نظر گرفتن.
-
نظرگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] nazargāh ۱. دیدگاه؛ عقیده.۲. جای نظر کردن؛ جای نگریستن؛ تماشاگاه.
-
چشم چرانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] ce(a)šmče(a)rāni نظر کردن به چهرۀ خوبرویان؛ تماشا کردن چیزهای خوب و زیبا؛ نگهچرانی؛ نظربازی.
-
اسستشاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استشارَة] ‹استشارت› 'estešāre مشورت کردن با کسی و نظر او را خواستن؛ رایزنی؛ همفکری.
-
برگرداندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹برگردانیدن› bargardāndan ۱. بازگردانیدن؛ برگشت دادن.۲. رد کردن؛ پس آوردن؛ پس دادن؛ واپس بردن.۳. پشتورو کردن؛ واژگون کردن.۴. [مجاز] قی کردن: هرچه خورده بود برگرداند.۵. ویران کردن؛ خراب کردن.۶. [عامیانه، مجاز] نظر و عقیدۀ کسی را بد کردن:...
-
عبرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عبرة] 'ebrat ۱. پند گرفتن.۲. (اسم) آگاهیای که از نظر کردن در احوال دیگران حاصل میشود؛ پند.〈 عبرت گرفتن: (مصدر لازم) هشیار و آگاه شدن از چیزی بهوسیلۀ نظر کردن در احوال دیگران یا تجربیات خود؛ پند گرفتن.
-
لمح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] lamh ۱. دزدیده و باشتاب بهسوی چیزی نظر کردن.۲. درخشیدن برق یا ستاره.
-
سهستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: sah-δstan] [قدیمی] sahestan ۱. نمایان شدن؛ به نظر آمدن.۲. ترسیدن.۳. رم کردن و گریختن؛ رمیدن.
-
درون نگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] darunnegari ۱. نظر کردن به درون خود.۲. (روانپزشکی) مطالعۀ شخص در افکار و احوال خویش.
-
گذشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) gozašt ۱. [مجاز] گذشتن؛ گذر کردن: ◻︎ هر که نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی: ۵۳۲).۲. [مجاز] بخشش؛ بخشایش.۳. [مجاز] صرف نظر کردن از چیزی.〈 گذشت داشتن: (مصدر لازم) [مجاز] عفو و بخشایش داشتن.〈 گذشت کردن: (مصدر...