کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نظارة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نظاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نِظّارَة] nazzāre ۱. جمعی از مردم که به طرف چیزی نگاه کنند؛ گروه بینندگان؛ تماشاکنندگان؛ تماشاچیان.۲. (اسم مصدر) = نِظاره
-
نظاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نظارَة] ne(a)zāre نظر کردن؛ نگریستن: ◻︎ سخن درست بگویم نمیتوانم دید / که می خورند حریفان و من نظاره کنم (حافظ: ۷۰۰).
-
واژههای همآوا
-
نضارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نضارة] [قدیمی] nazārat ۱. تروتازه و شاداب شدن.۲. شادابی و خرمی گیاه یا درخت.
-
نظارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نظارة] ne(a)zārat عمل ناظر و مقام او؛ مراقبت در اجرای امری.
-
نظارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نظارة] [قدیمی] ne(a)zārat زیرکی؛ فراست.
-
جستوجو در متن
-
نظارگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی، جمعِِ نَظّاره] [قدیمی] nazzāregān = نظّاره
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...