کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نصیب و قسمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قسمت خور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] qesmatxor آنکه بهره و نصیب خود را از رزقوروزی بخورد؛ روزیخور.
-
قسط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: اَقساط] qest ۱. یک قسمت از وامی که به چند قسمت تقسیم شده باشد و هر قسمت را در مدت معین بپردازند.۲. عدل؛ داد.۳. حصه؛ نصیب.۴. مقدار؛ میزان.
-
تاخیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] tāxire نصیب و قسمت که از ابتدا برای کسی تعیین شده: تاخیرۀ تو چنین بوده؛ بخت؛ طالع؛ سرنوشت.
-
روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به روز، اسم) ‹روزیانه، روزینه› ruzi ۱. رزق و خوراک هرروزه؛ غذای روزانه؛ توشه.۲. [قدیمی، مجاز] نصیب؛ قسمت.
-
تیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tir ۱. بهره؛ نصیب.۲. بخش؛ قسمت: ◻︎ «تیر» او باد عز و نعمت و ناز / تا بتابد بر آسمان بر تیر (؟: لغتنامه: تیر).
-
آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبشخوار، آبشخورد، آبخور، آبخورد› 'ābešxor ۱. [مجاز] روزی؛ بهره؛ نصیب؛ قسمت.۲. [قدیمی] جای زیست و اقامت.۳. [قدیمی] جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه: ◻︎ از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی: ۲/۲...
-
تقدیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: تَقادیر] taqdir ۱. نصیب، قسمت، و سرنوشتی که خداوند برای بندگان خود معین فرموده؛ قضا و فرمان خداوند.۲. [قدیمی] اندازۀ چیزی را نگه داشتن.۳. [قدیمی] اندیشیدن.۴. [قدیمی] تعیین قدر و مقدار.۵. [قدیمی] مقدر کردن.۶. (اسم مصدر) [قدیمی] اندا...
-
بخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: baxš] ‹بخشه› baxš ۱. بهره؛ حصه؛ نصیب؛ قسمت.۲. واحدی از یک سازمان که کار ویژهای را بر عهده دارد: بخش امور مالی.۳. قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه، و مانندِ آن که دارای استقلال نسبی است.۴. (اسم مصدر) (ریاضی) تقسیم.۵. قسمتی از یک شهرستان که...
-
آبخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp-xwar] 'ābxor ‹آبخورد، آبشخور›۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب.۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار میگیرد.۳. [قدیمی] کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ وز آن آبخور شد به جای ن...
-
آبخورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبخور، آبشخور› [قدیمی] 'ābxord ۱. [مجاز] نصیب؛ قسمت؛ روزی: ◻︎ جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی: ۶۱).۲. کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ در او نیست روینده را آبخورد / ک...