کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نصرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نصرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نصرة] nosrat ۱. یاری کردن؛ یاری.۲. پیروزی.
-
جستوجو در متن
-
منصور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mansur نصرتدادهشده؛ یاریشده.
-
مستنصر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostanser کسی که یاری و نصرت بخواهد؛ یاریخواهنده.
-
خاذل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] xāzel ۱. هزیمتیافته.۲. آنکه از یاری، نصرت، و اعانت دیگری خودداری کند.
-
انتصار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'entesār ۱. نصرت یافتن؛ پیروزی یافتن؛ پیروز شدن بر دشمن.۲. یاری دادن؛ کمک رساندن.
-
خوازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xāze نوعی چوببست برای چراغانی و آذینبندی؛ طاق نصرت: ◻︎ منظر او بلند چون خوازه / هریکی زو به زینتی تازه (عنصری: ۳۶۹).
-
یاریگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] yārigar مددکار؛ یاریکننده: ◻︎ رو که نصرت تو راست یاریگر / رو که ایزد تو راست راهنمای (مسعودسعد: ۴۱۶).
-
ایتوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'a(e)ytuk مژده؛ نوید؛ خبر خوش: ◻︎ از کلک توست نصرت دین محمدی / ایتوک ده به شاه که کلکم حسام توست (سوزنی: مجمعالفرس: ایتوک).
-
پیشیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] pišyār ۱. پیشکار.۲. خدمتکار؛ مزدور.۳. شاگرد.۴. مددکار؛ معاون: ◻︎ بختودولت چو پیشکار تواند / نصرتوفتح پیشیار تو باد (رودکی: ۵۲۱).
-
پایندان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] pāyandān ۱. ضامن؛ کفیل؛ پذیرفتار: ◻︎ دی همی گفتی که پایندان شدم / که بُوَدتان فتح و نصرت دمبهدم (مولوی: ۴۹۳).۲. میانجی؛ پایندا.۳. (اسم) پایین مجلس: ◻︎ ماه را در محفل خورشید من / جای اندر صفّ پایندان بُوَد (منجیک: شاعران بیدیوان:...
-
سنجق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی، جمع: سناجِق] [قدیمی] sanjaq ۱. عَلَم؛ پرچم؛ بیرق؛ لوا: ◻︎ وآن سنجق صدهزار نصرت / بر موکب نوبهار آمد (مولوی۱: ۲۸۳).۲. در تقسیمات سابق مملکت عثمانی، قسمتی از یک ولایت یا ایالت: ◻︎ چو بر بُراق سعادت کنون سوار شدم / به سوی سنجق سلطان کامیار ...
-
چو
فرهنگ فارسی عمید
(حرف، قید) [مخففِ چون] čo ۱. از آنجا که؛ وقتیکه: ◻︎ بخت و دولت چو پیشکار توانَد / نصرت و فتح پیشیار تو باد (رودکی۱: ۷۴).۲. چنانکه؛ همانگونه که: ◻︎ بسوزم بر او تیرهجان پدرش / چو کاووس را سوخت او بر پسرش (فردوسی: ۴/۲۰۶).۳. (حرف اضافه) مانندِ؛ مثلِ:...
-
طاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تاک] tāq ۱. سقف قوسیشکل که با آجر بر روی اتاق، درگاه، پل، یا جای دیگر میسازند: ◻︎ بدبخت اگر مسجد آدینه بسازد / یا طاق فرود آید یا قبله کج آید (سعدی: لغتنامه: طاق).۲. خمیدگی محراب، کمان، ابرو، و مانند آن.۳. طاقچه.۴. [قد...