کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشان ستاره بدین شکل * پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
قنطورس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] (نجوم) qanturo(e)s از صورتهای فلکی نیمکرۀ جنوبی شامل چندین ستاره که سر و بالاتنۀ او را بهصورت انسان و باقی بدنش را به شکل اسب تصور کردهاند.
-
فکه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فکَّة] (نجوم) fakke هشت ستاره به شکل قدح که پس از سماک رامح قرار دارد؛ کاسۀ درویشان؛ سفرۀ درویشان؛ کاسۀ یتیمان؛ سفرۀ یتیمان؛ اکلیل شمالی؛ قصعةالمساکین.
-
ستاره باران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مجاز] setārebārān ۱. فروریختن چیزی از جایی به شکل فروریختن ستارگان: ◻︎ از شاخ شکوفهریز گویی / کردهست فلک ستارهباران (خاقانی: ۳۴۵).۲. (صفت) پُرستاره.
-
ستاره پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) setāreparast کسی که ستاره را پرستش کند؛ پرستندۀ ستاره.
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stārak] ‹استاره، ستار› (نجوم) setāre هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد...
-
جرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَجرام] jerm ۱. مادهای که بر روی سطوح رسوب میکند.۲. (فیزیک) مقدار مادۀ موجود در یک جسم.۳. شکل مادی حیوان یا چیز دیگر؛ جسم.۴. [قدیمی] هریک از کُرات آسمانی: ◻︎ جرم ماه از اشارت جدّش / هم به دو نیم گشت، هم یک لخت (انوری: ۵۲۴).۵. [قدی...
-
ستاره بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) setārebār ۱. آنکه چیزی مانند ستاره فرو ریزد؛ ستارهبارنده.۲. [مجاز] اشکریز؛ گریان.
-
تارا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tārā ستاره؛ کوکب.
-
زی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: زیّ] [قدیمی] zi[yy] ۱. هیئت؛ شکل.۲. شکل لباس؛ طرز پوشاک.
-
مشکل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mošakkal چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد؛ دارای شکل.
-
انقضاض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enqezāz ۱. افتادن.۲. افتادن و فرود آمدن بنا.۳. فرود آمدن چیزی بر چیزی.۴. رفتن ستاره؛ فرو شدن ستاره.
-
هم شکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] hamše(a)kl آنکه در شکل و صورت شبیه دیگری است؛ مشابه؛ مانند هم.
-
نجمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نجمَة] najme اختر؛ ستاره.
-
ستار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ ستاره] (نجوم) [قدیمی] setār = ستاره١
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ستارَة، جمع: سَتائِر] [قدیمی] setāre نوعی خیمه.