کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشان رفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آتش نشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ātašnešān ۱. مٲمور آتشنشانی که وظیفۀ او خاموش کردن حریق و جلوگیری از آتشسوزی است.۲. دستگاه خاموشکنندۀ آتش که حاوی مواد شیمیایی میباشد.۳. [مجاز] از میان برندۀ شوق و هیجان.
-
الماس نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] 'almāsnešān آنچه الماس بر آن نشانده باشند؛ مرصع به الماس.
-
انگشت نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'angoštnešān = انگشتنما
-
گم نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gomnešān آنکه نامونشانی از او نباشد.
-
فتنه نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] fetnenešan آنکه فتنه و آشوب را فرومینشاند و آرامش را برقرار میسازد.
-
غم نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qamnešān نشانندۀغم؛ تسکیندهندۀ غم و اندوه.
-
بی نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) binešān ۱. بیعلامت؛ بیاثر.۲. کسی که نام و نشانی از او در دست نیست؛ گمنام.
-
نشان دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) nešāndār دارای نشان؛ دارای علامت.
-
تاک نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) tāknešān آنکه درخت انگور میکارد: ◻︎ بودم آن روز در این میکده از دردکشان / که نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان (جامی: ۴۰۱).
-
دانه نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dānenešān آنچه بر آن دانههای جواهر نشانده باشند؛ دانهنشانده؛ مرصع؛ جواهرنشان.
-
جستوجو در متن
-
دویدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: davitan] davidan باشتاب رفتن؛ تند رفتن؛ رفتن با شتاب و سرعت.
-
هجرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: هجرة] hejrat ۱. دوری گزیدن از وطن؛ کوچ کردن از وطن خود و بهجای دیگر رفتن؛ رفتن از شهری به شهر دیگر و در آنجا وطن کردن.۲. مهاجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، که مبدٲ تاریخ مسلمانان است.
-
رفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) raft ۱. [مقابلِ آمد] رفتن: هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفتوبرگشت.۲. [مقابلِ برگشت] (ورزش) دورِ نخست مسابقات دومرحلهای.۳. (بن ماضیِ رفتن) = رَفتن〈 رفتوآمد:۱. رفتن وآمدن.۲. [مجاز] معاشرت.
-
سپسایگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] sepasāyegi بازگشت؛ بازگشت به عقب؛ حرکت به قهقرا.〈 سپسایگی رفتن: [قدیمی] پسپس رفتن؛ به عقب برگشتن؛ پس رفتن.