کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹آبآهنج› [قدیمی] 'āb[']āhang انسان یا حیوانی که از چاه آب بکشد؛ کشندۀ آب: ◻︎ کرده شیران حضرت تو مرا / سرزده، همچو گاو آبآهنگ (سنائی۲: ۱۹۳).
-
آبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: آباء] 'ābā ۱. [جمعِ اَب] = اب۲. اجداد.〈 آباء سبعه: [قدیمی]۱. هفتپدر؛ هفتپدران.۲. [مجاز] هفتستاره؛ هفتسیاره.〈 آباء علوی: [قدیمی]۱. پدران آسمانی.۲. [مجاز] هفتسیاره؛ هفتفلک؛ هفتسپهر.
-
آباد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āpāt، مقابلِ ویران] 'ābād ۱. ویژگی جایی که مردم در آن زندگی میکنند: ◻︎ مانند تو آدمی در آباد و خراب / باشد که در آیینه توان دید و در آب (سعدی۲: ۷۱۵).۲. ویژگی جایی که آب و گیاه دارد و باصفا و بارونق است؛ خُرم: ◻︎ بدو گفت کای خواجهٴ ...
-
آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَبَد] [قدیمی] 'ābād = ابد
-
آبادان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āpātān، مقابلِ ویران] 'ābādān آباد؛ باصفا؛ بارونق.〈 آبادان کردن: (مصدر متعدی)۱. آباد کردن ده یا شهر.۲. آباد ساختن زمین با کشتوکار.
-
آبادانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ābādāni ۱. آباد بودن.۲. (مصدر متعدی) آباد ساختن زمین با کشتوکار؛ آباد کردن.۳. (اسم) [قدیمی] جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود و مردم در آنجا زندگانی کنند.
-
آبادبوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābādbum آبادجای؛ جای آباد؛ سرزمین آباد: ◻︎ بدو گفت از ایدر برو تا به روم / میاسای هیچ اندر آبادبوم (فردوسی: ۷/۱۲۱).
-
آباد جای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābādjāy جای آباد؛ آبادبوم؛ هر جای آباد که در آن آب و گیاه و مردم باشند: ◻︎ چنین داد پاسخ که آبادجای / نیابی مگر باشدت رهنمای (فردوسی: ۶/۱۶۷).
-
آباد کرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'ābādkard آبادکرده؛ ساخته؛ بناشده: ◻︎ این نهال نشانده را مشکن / مکن آبادکرد خویش خراب (مسعودسعد: ۵۹).
-
آبادگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābādgar آنکه کارش آباد کردن است؛ آبادکننده.
-
آبادی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ābādi ۱. آباد بودن.۲. (اسم) ده؛ قریه.
-
آبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بِئر] [قدیمی] 'ābār = بئر
-
آبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] (پزشکی) [قدیمی] 'ābār دارویی که از سرب و گوگرد تهیه میشد و در چشمپزشکی کاربرد داشت.
-
آباژور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: abat-jour] 'ābāžu(o)r ۱. سرپوش پارچهای، چوبی، کاغذی، و مانند آن که روی چراغ قرار میگیرد تا از پخششدن نور آن در همۀ فضا جلوگیری کند.۲. چراغ پایهداری که دارای این نوع سرپوش باشد.
-
آبال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اِبِل] (زیستشناسی) [قدیمی] 'ābāl = ابل