کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نرمتنتباران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: narm] narm ۱. دارای حالت کوبیده، بیخته، و آردمانند.۲. [مقابلِ سفت و سخت] ملایم.۳. صاف؛ هموار.۴. لطیف.۵. [مجاز] آهسته و آرام.۶. [قدیمی، مجاز] آسان.〈 نرم کردن: (مصدر متعدی)۱. کوبیدن چیزی.۲. [مجاز] رام کردن.
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tan] tan ۱. تمام اندام و قدوقامت شخص؛ بدن؛ جسم.۲. [مجاز] واحد شمارش انسان.
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تنیدن) tan ۱. = تنیدن۲. تننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تارتن.〈 تن دادن: (مصدر لازم) [مجاز] = 〈 تن دردادن〈 تن دردادن: (مصدر لازم) [مجاز] راضی شدن به امری؛ حاضر شدن برای کاری.〈 تن زدن: (مصدر لازم) [مجاز]١. خودداری کردن.٢....
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: تنّ] [قدیمی] ten[n] ۱. همتا.۲. همزاد
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tonne] ton واحد اندازهگیری وزن، برابر با هزار کیلوگرم.
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: thon] ton ۱. [مجاز] کنسرو.۲. (زیستشناسی) نوعی ماهی بزرگ دریایی دوکیشکل، دارای استخوان و فلس، که بیشتر بهصورت کنسرو مصرف میشود.
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ton] (موسیقی) ton درجۀ بلندی و کوتاهی صدا و آواز؛ طرز؛ گفتار؛ لحن.
-
نرم نرم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مجاز] narmnarm آهستهآهسته.
-
تن تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم صوت) tantan ۱. (ادبی) در عروض، معیاری برابر دو هجای بلند؛ تنتنن؛ تنتننا.۲. [قدیمی، مجاز] نغمه؛ سرود؛ آواز: ◻︎ به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی / تن تو تودۀ خاک است و دمدمهش چو هواست (مولوی۲: ۱۱۴۵).
-
نرم بالگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) narmbālegān ماهیهایی که دارای بالههای نرم هستند.
-
نرم بر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) narmbor از ابزار نجاری.
-
نرم بیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] narmbiz غربال که دارای سوراخهای ریز باشد؛ موبیز.
-
نرم خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ تندخو] [مجاز] narmxu ملایم؛ خوشخو.
-
نرم خویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] narmxuy(')i خوشخویی.
-
نرم دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مقابلِ سختدل] [قدیمی، مجاز] narmdel رئوف و مهربان.