کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ندیدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ندید
فرهنگ فارسی عمید
(قید) nadid ندیده؛ نادیده.
-
بی تربیت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bitarbiyat ۱. بیادب.۲. کسی که تعلیم و تربیت ندیده.
-
مایل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مائل] māyel ۱. گراینده؛ میلکننده؛ خواهان.۲. خمیده.۳. [قدیمی] خرامان؛ خرامنده: ◻︎ که من به حُسن تو ماهی ندیدهام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیدهام مایل (سعدی۲: ۶۵۴).
-
گنجینه سنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] ganjinesanj ۱. آنکه گنج را بسنجد و ارزش آن را معین کند.۲. (اسم) ترازویی که با آن گنج را وزن کنند: ◻︎ که چندین ترازوی گنجینهسنج / به یک جای چندان ندیدهست گنج (نظامی۶: ۱۰۵۳).
-
نادیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) nādide ۱. دیدهنشده؛ آنچه به چشم دیده نشده.۲. (صفت مفعولی) کسی که چیزی را ندیده: ◻︎ تو چه دانی قدر آب دیدگان / عاشق نانی تو چون نادیدگان (مولوی: ۱۰۲).۳. (اسم، صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] بخیل؛ خسیس؛ ممسک.
-
مندل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مندله› [قدیمی] mandal خطی که عزایمخوانان دور خود میکشند و میان آن خط مینشینند و دعا یا افسون میخوانند: ◻︎ ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی / دگر نماید و دیگر بُوَد بهسان سراب (رودکی: ۵۲۰).
-
عمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'omr ۱. حیات؛ زندگی؛ مدت زندگی.۲. طول زندگی؛ مدت حیات: در عمرم چنین چیزی ندیده بودم.۳. مدت دوام یا بقای چیزی.۴. [مجاز] مدت یا زمان بسیار زیاد: یک عمر در همین خانه زندگی کرده است.۵. [مجاز] شخص بسیار محبوب و عزیز.〈 عمر ابد: زندگان...