کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نداد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
لیک
فرهنگ فارسی عمید
(حرف، قید) [مٲخوذ از عربی، مخففِ لیکن] lik = لکن: ◻︎ نمیکنم گلهای لیک ابر رحمت دوست / به کشتزار جگر تشنگان نداد نمی (حافظ: ۹۴۰ حاشیه).
-
ناخودآگاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāxod[']āgāh ۱. (روانشناسی) بخشی از ذهن انسان که به آن آگاهی نداد اما متٲثر از آن است.۲. کسی که از خود بیخبر است؛ آنکه از خود آگاه نیست.۳. (قید) بدون قصد قبلی؛ بیاختیار.
-
ازرق پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] 'azraqpuš ۱. صوفی: ◻︎ پیر گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان / رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود (حافظ: ۴۱۴).۲. مکار؛ حیلهگر.
-
اغراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eqrāq ۱. زیادهروی کردن در توصیف کسی یا چیزی.۲. (ادبی) در بدیع، مبالغه و افراط و زیادهروی در مدح یا ذم کسی یا چیزی؛ گزافگویی، مانند این شعر: هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف / گویی که لقمهایست زمین در دهان برف (کمال اسماعیل: ...
-
الفختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'alfaxtan = الفنجیدن: ◻︎ آنکه مرادش درم الفختن است / پیشهٴ او سوختن و سختن است (امیرخسرو۱: ۱۰۰)، ◻︎ رو بخور و هم بده ورنه شوی پشیمان / هرکه نخورد و نداد هیچ نیلفخت (رودکی: لغت فرس۱: الفخت حاشیه).
-
مدمغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] modammaq ۱. ناراحت؛ رنجیده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] خودخواه؛ متکبر.۳. [قدیمی] سادهلوح؛ احمق: ◻︎ ای مُدَمّغ عقلت این دانش نداد / که خدا هر درد را درمان نهاد (مولوی: ۳۰۷).
-
سه شش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sešeš در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با شش خال بنشینند. Δ در قدیم تختهنرد را با سه طاس بازی میکردند: ◻︎ گر شاه سهشش خواست سهیک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی: ۹۹).
-
سه یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) seyek ۱. یکسوم چیزی؛ ثلث.۲. (اسم) [قدیمی] در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با یک خال بنشینند. Δ در قدیم تختهنرد را با سه طاس بازی میکردند: ◻︎ گر شاه سهشش خواست سهیک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی: ۹۹).
-
پروانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parvānak، جمع: پروانگان] parvāne ۱. (زیستشناسی) حشرهای با بالهای نازک رنگین که روی گلها و گیاهان مینشیند و شیرۀ آنها را میمکد؛ شاهپرک؛ پروانۀ روز.۲. آلتی پرهدار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت بر...
-
پشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pošt ۱. بیرون چیزی و بالای چیزی.۲. عقب؛ دنبال.۳. یک روی کاغذ یا سند که نوشته نشده باشد.۴. قسمت عقب تن انسان از شانه تا کمر.۵. بالای دوش حیوان از نزدیکی گردن تا دُم.۶. یار؛ یاور؛ پناه.〈 پشت پا: [مقابلِ کف پا]۱. عقب پا؛ پس پا.۲. روی پا.۳. (...