کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نحو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نحو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، اَنحا جمع] nahv ۱. روش؛ شیوه؛ طرز.۲. (زبانشناسی) مجموعۀ قواعدی که دربارۀ آرایش کلمات برای ساخت جمله یا عبارت بحث میکند.
-
جستوجو در متن
-
انحا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: انحاء، جمعِ نَحو] 'anhā = نحو
-
الفیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به الف) [عربی: الفیَّة] 'alfiy[y]e قصیده یا منظومهای در هزار بیت که در موضوعهای مختلف گفته شده باشد: الفیهٴ ابن معطی در نحو، الفیهٴ ابن مالک در نحو.
-
نحوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به نحو) [عربی: نحویّ] (زبانشناسی) nahvi ۱. مربوط به نحو: قواعد نحوی.۲. (اسم، صفت نسبی) کسی که علم نحو میداند.
-
مضموم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mazmum ۱. جمعشده؛ گردآوردهشده.۲. [نحو] کلمهای که حرکت ضمه داشته باشد؛ ضمهدار.
-
التقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: التقاء] [قدیمی] 'elteqā ۱. دیدار کردن؛ یکدیگر را دیدن.۲. بههم رسیدن؛ برخورد کردن.〈 التقای ساکنین: در نحو عربی، کنار هم قرار گرفتن دو حرف ساکن در یک یا دو کلمه.
-
مثنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مثنّیٰ] mosannā ۱. (ادبی) در نحو عربی، اسمی که بر دو کس یا چیز دلالت میکند، مانندِ زوجین.۲. (قید) [قدیمی] دوباره.
-
جار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] jār ۱. کِشنده؛ جذبکننده.۲. (ادبی) در نحو عربی، حرفی که به آخر کلمه کسره میدهد.
-
مجرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] majrur ۱. در نحو عربی، کلمهای که آخر آن حرکت کسره داشته باشد؛ کلمهای که پس از حرف جرّ بیاید و یا مضافالیه واقع شود.۲. [قدیمی] کشیدهشده.
-
مجزوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] majzum ۱. (ادبی) در نحو عربی، کلمهای که حرکت حرف آخر آن ساکن باشد.۲. [قدیمی] قطعی؛ باقطعیت.۳. [قدیمی] قطعشده؛ بریده.
-
جر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جرّ] jar[r] ۱. در نحو عربی، حرکت زیر دادن به کلمه.۲. [قدیمی] بهسوی خود کشیدن.۳. [قدیمی] کشیدن؛ امتداد دادن.۴. (اسم) اعراب کسره؛ زیر.〈 جرِّاِثقال: [قدیمی] =جرثقیل
-
استیفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استیفاء] 'estifā ۱. حق یا مال را بهطور کامل گرفتن.۲. کاری را بهطور کامل انجام دادن؛ حق چیزی را ادا کردن.۳. [قدیمی] شغل و وظیفۀ مستوفی؛ حساب مالیات.۴. (ادبی) ادا کردن حق مطلب به نحو احسن.
-
مرفوع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] marfu' ۱. (ادبی) در نحو عربی، ویژگی کلمهای که آخر آن حرکت ضمه داشته باشد.۲. (ادبی) در عروض، ویژگی پایهای که در آن مستفعلن به فاعلن تغییر یافته باشد.۳. [قدیمی] ازبینرفته؛ رفعشده.۴. [قدیمی] بلندشده؛ بالابردهشده.
-
تمییز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamyiz ۱. جدا کردن؛ فرق گذاشتن؛ امتیاز دادن؛ جدا کردن و شناختن چیزها از یکدیگر.۲. (اسم) قوۀ نفسیه که انسان بهوسیلۀ آن معانی را استنباط میکند.۳. (اسم) از ابواب نحو.۴. (اسم) (ادبی) کلمهای که رفع ابهام ماقبل کند، و اگر آن را...