کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناک
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) nāk آمیخته به؛ آلوده به؛ توٲم با (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اندوهناک، دردناک، سوزناک، نمناک، بیمناک.
-
ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāk ۱. [عامیانه] فقیر.۲. [قدیمی] آلوده؛ آغشته؛ مغشوش؛ غشدار.۳. (اسم) [قدیمی] مشک مغشوش: ◻︎ چه ژاژ طیان نزدیک تو چه این سخنان / چه مشک خالص پیش دماغ خشک چه ناک (جمالالدینعبدالرزاق: ۲۲۹).
-
واژههای مشابه
-
آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āžangnāk چینخورده؛ چینوچروکدار؛ پرچینوچروک.
-
بوی ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] buynāk = بوناک
-
گریه ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] geryenāk ۱. گرینده.۲. گریان.
-
خنده ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خندناک› [قدیمی] xandenāk خندان؛ شاد؛ خندهرو: ◻︎ من چو لب ژاله شدم خندهناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱: ۲۸).
-
غصه ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qossenāk غمناک؛ اندوهگین.
-
قحط ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] qahtnāk زمانی که در آن قحط و غلا باشد: سال قحطناک.
-
پشه ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] paš[š]enāk پشهدار؛ پرپشه.
-
ناک اوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [انگلیسی: knock-out] (ورزش) nāk[']o[w]t در بوکس، حالتی که ورزشکار در اثر ضربات حریف به زمین افتاده و قادر به ادامۀ بازی نباشد.
-
پیه ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pihnāk دارای پیه بسیار؛ پُرپیه؛ پیهدار.
-
رنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] rangnāk دارای رنگ؛ رنگین.
-
شغب ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] šaqabnāk پرآشوب؛ پرشور: ◻︎ به خدمت بر زمین غلتید چون خاک / خروشی برکشید از دل شغبناک (نظامی۲: ۱۶۰).
-
سبزه ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سبزناک› [قدیمی] sabzenāk جایی که در آن گیاههای تازه روییده؛ دارای سبزه؛ سبزهزار؛ جای سبز.