کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناچار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناچار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāčār ۱. شخصی که ناگزیر به انجام امری است و راه دیگری پیش رو ندارد.۲. [مجاز] درمانده؛ بینوا؛ بیچاره.۳. (قید) لابد؛ ناگزیر.
-
جستوجو در متن
-
لابد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی: لابدَّ] [قدیمی] lābod[d] ۱. از روی ناچاری؛ بهناچار.۲. (صفت) ناچار؛ ناگزیر.
-
لامحاله
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] lāmahāle ناچار؛ ناگزیر.
-
ناچاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) nāčāri ناچار بودن؛ بیچارگی.
-
نابردار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nābordār ناشکیبا؛ بیصبر؛ ناچار.
-
اضطرار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ezterār بیچاره شدن؛ ناچار شدن؛ درمانده شدن؛ بیچارگی؛ درماندگی.
-
لاجرم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] lājaram ۱. ناچار؛ ناگزیر؛ لابد؛ لامحاله.۲. عاقبت.
-
لاعلاج
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] lāa'(e)lāj ۱. ناچار؛ ناگزیر.۲. (صفت) بیدرمان.
-
مجبور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] majbur کسی که از خود اختیار ندارد؛ آنکه بهزور به کاری واداشته شده؛ ناگزیر؛ ناچار.
-
مضطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مضطرّ] moztar[r] ۱. بیچاره؛ ناچار.۲. گرفتار.۳. تنگدست.
-
ضرورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ضرورة] zarurat چیزی که به آن احتیاج داشته باشند؛ نیاز؛ حاجت.〈 بهضرورت: بهناچار؛ از روی ناچاری؛ ناگزیر.
-
الجا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: الجاء] [قدیمی] 'eljā ۱. ناچار کردن؛ کسی را به کاری وادار ساختن.۲. پناه دادن.۳. کار خود را به خدا سپردن.
-
بد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] bod[d] ۱. چاره؛ گزیر.۲. عوض.۳. جدایی.۴. بت.۵. بتخانه.〈 لابد: ناچار؛ ناگزیر.
-
ناگزرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nāgozerd ناگزیر؛ ناچار؛ ضروری: ◻︎ باد همچون آسمان و آفتاب / در نظام کل وجودش ناگزرد (انوری: ۱۳۰).