کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نامور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] nāmvar نامآور؛ نامدار؛ دارای نام؛ معروف؛ مشهور.
-
جستوجو در متن
-
شهیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] šahir معروف و مشهور میان مردم؛ نامدار؛ نامور؛ نامی.
-
نامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به نام) [پهلوی: nāmīk] [مجاز] nāmi ۱. نامور؛ نامآور؛ نامدار؛ بنام؛ مشهور.۲. [قدیمی] محبوب.
-
عالی آوازه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āli'(y)āvāze ۱. خوشآواز؛ خوشخوان.۲. بلندآوازه؛ بلندنام؛ نامور؛ مشهور.
-
پرخاش کیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parxāškiš آنکه همیشه در جنگ و پیکار است؛ جنگجو؛ پرخاشجو: ◻︎ بگویش که ما را چه آمد به پیش / از این نامور مرد پرخاشکیش (فردوسی۲: ۱۰۳۷).
-
ور
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) var دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیشهور، هنرور، تاجور، پهناور، بارور، پیلهور، سخنور، نامور، کینهور.
-
خوش سرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خوشسرای› [قدیمی] xošso(a)rā = خوشآواز: ◻︎ نگه داشت بر طاق بستانسَرای / یکی نامور بلبل خوشسرای (سعدی۱: ۱۵۶).
-
شبستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šapestan] šabestān ۱. قسمت سقفدار مسجدهای بزرگ.۲. [قدیمی] حرمسرا: ◻︎ گر این نامور هست مهمان تو / چه کاراستَش اندر شبستان تو (فردوسی: ۱/۸۰).۳. [قدیمی] خوابگاه: ◻︎ شب ما روز نباشد مگر آنگاه که تو از شبستان به در آیی چو صباح از دیجور (س...
-
پیروزگر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] piruzgar ۱. عطاکنندۀ پیروزی؛ پیروزیدهنده؛ پیروزگرداننده.۲. (اسم، صفت) از صفات باریتعالی: ◻︎ سپاس از خداوند پیروزگر / که آوردمان رنج و سختی به سر (فردوسی: ۳/۱۷۶).۳. مظفر؛ فاتح: ◻︎ بگفتش جاودان پیروزگر باش / همیشه نامجوی و نامور باش (فخ...
-
شهره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: شهرَة] šohre مشهور؛ نامدار؛ نامور؛ معروف؛ مشهور به نیکی یا بدی.〈 شهرۀ آفاق: [مجاز] مشهور و نامدار در همۀ عالم: ◻︎ بیریاضت نتوان شهرۀ آفاق شدن / مه چو لاغر شود انگشتنما میگردد (صائب: لغتنامه: شهره).〈 شهرۀ عالم: = 〈 شهرۀ...
-
جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: giyāk] ‹جای› jā ۱. محل.۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. منزل.۴. اثر باقیمانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت.۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست.۶. جانشین؛ عوض؛ ازا: ◻︎ اگر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست / حرا...