کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامفهوم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نامفهوم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] nāmafhum آنچه فهمیده نشود.
-
جستوجو در متن
-
لایفهم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: لایفهمُ (= فهمیده نمیشود)] [قدیمی] lāyofham نامفهوم.
-
شکسته بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹شکسته و بسته› [مجاز] šekastebaste ۱. فرسوده و مستعمل.۲. نامفهوم.۳. (قید) با حالت نامفهوم.
-
غموض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qomuz ۱. ناپدید شدن.۲. نامفهوم شدن سخن.
-
اسرارآمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] 'asrār[']āmiz آمیخته به اسرار؛ درآمیخته به راز و سر؛ نامفهوم؛ ناشناخته.
-
جویده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جاویده› javide ۱. چیزی که زیر دندان نرم شده باشد.۲. [مجاز] نامفهوم.
-
گنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: gung] gong ۱. کسی که اصلاً نتواند حرف بزند؛ بیزبان.۲. [مجاز] مبهم؛ نامفهوم.
-
تمجمج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamajmoj ۱. کلمات را جویده و نامفهوم ادا کردن؛ سخن ناپیدا گفتن.۲. [قدیمی] جنبیدن.۳. [قدیمی] لرزیدن.
-
علیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'alil ۱. بیمار؛ مریض؛ رنجور؛ دردمند.۲. دارای معلولیت: دستش علیل بود.۳. [مجاز] ناقص؛ نامفهوم؛ نارسا.۴. (قید) با بیماری و رنج: یک عمر علیل زندگی کرد.
-
دادائیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dadaïsm] dādā'ism مکتبی ادبی در اروپا و در نیمۀ اول قرن بیستم که پیروان آن در نوشتهها و اشعار خود، کلمات را خلاف معنی واقعی آنها به کار میبردند و گاه جملههایی نامفهوم، مشوش، و شبیه هذیان تلفیق میکردند.
-
قر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] qer جنبش و تکان عضوی از بدن از روی ناز یا در حالت رقص.〈 قر دادن: (مصدر لازم) [عامیانه] تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن.〈 قروغربیله: [عامیانه] تکان دادن کمر و سرین در حالت رقص؛ قر کمر.〈 قروغمزه: [عامیانه] ناز ...