کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نالان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نالان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) nālān نالنده؛ نالهکنان.
-
جستوجو در متن
-
گرزان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] garzān نالان؛ زاریکنان.
-
زاران
فرهنگ فارسی عمید
(قید) zārān زاریکنان؛ گریهکنان؛ نالان.
-
یک چند
فرهنگ فارسی عمید
(قید) yekčand مقدار و زمانی اندک و نامعلوم؛ چندی؛ مدتی؛ روزگاری: ◻︎ سلیمی که یکچند نالان نخفت / خداوند را شکر صحت نگفت (سعدی۱: ۱۷۴).
-
آبسالان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبسال› [قدیمی] 'ābsālān ۱. بهار.۲. سال پرآب و پرباران.۳. باغ؛ بوستان: ◻︎ همان شیپور بر صد راه نالان / به سان بلبل اندر آبسالان (فخرالدیناسعد: ۶۳).
-
سابری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سابور، نام قدیم شهری در فارس) [عربی: سابریّ] [قدیمی] sāberi ۱. از مردم سابور.۲. مربوط به سابور: ◻︎ ناگه آمد بانگ کوس سابری از سیّرا / راستگویی بود نالان بر تن او زارزار (مسعودسعد: ۱۶۳).۳. نوعی جامۀ ابریشمی لطیف.۴. زره محکم ریزباف...
-
پی خسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیخست› peyxaste ۱. پایخست؛ پایمالشده؛ لگدکوبشده.۲. خسته؛ درمانده.۳. ناتوان؛ عاجز: ◻︎ دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه / گریان به سپیدهدم و نالان به سحرگاه (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۲۰).
-
نوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] navān ۱. نالان: ◻︎ همه پیش نوشینروان آمدند / ز کار گذشته نوان آمدند (فردوسی: ۷/۱۱۵).۲. در حال حرکت.۳. خرامان.۴. (صفت) خمیده.۵. (صفت) ضعیف.۶. فریادزنان.۷. (قید) تعظیمکنان؛ کرنشکنان.
-
جان دارو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jāndāru ۱. دارویی که حفظ جان کند و زندگی دوباره ببخشد؛ نوشدارو؛ تریاق؛ پادزهر؛ داروی ضدزهر: ◻︎ جان نالان را به داروخانهٴ گردون مبَر / کز کَفَش جانداروی بیسم نخواهی یافتن (خاقانی: ۳۶۱).۲. ازبینبَرندۀ ناراحتی: ◻︎ ای سخنت مُهر زبانهای...
-
جفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) joft ۱. واحد شمارش برخی چیزهایی که بهصورت دوتایی کاربرد دارد: یک جفت جوراب.۲. دو عدد از چیزی یا کسی.۳. (صفت) [مقابلِ طاق] زوج.۴. زن یا شوهر؛ همسر.۵. دو حیوان نروماده که با یکدیگر جفتگیری میکنند.۶. (صفت) [عامیانه، مجاز] دو چیز برابر و مانند ه...