کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناسپاس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناسپاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāsepās کسی که احسان و نیکویی و خدمتی را که دربارۀ او میکنند منظور نداشته باشد و قدر نداند؛ حقنشناس: ◻︎ گر انصاف خواهی سگ حقشناس / به سیرت بِه از مردم ناسپاس (سعدی۱: ۱۲۵).
-
جستوجو در متن
-
کنود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] kanud ناسپاس.
-
ناشکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] nāšokr ناسپاس؛ حقنشناس.
-
کافرنعمت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ‹کافرنِعَم› [قدیمی] kāfe(a)rne'mat ناسپاس؛ حقناشناس؛ نمکبهحرام.
-
نمک به حرام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [عامیانه، مجاز] namakbeharām نمکنشناس؛ ناسپاس.
-
بی صفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bisefat ۱. آنکه فاقد صفات نیک است.۲. ناسپاس؛ بیوفا.
-
کفور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] kafur ۱. کافر؛ ناگرونده.۲. ناسپاس؛ حقناشناس.
-
حرام نمک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [عامیانه] harāmnamak نمکبهحرام؛ نمکناشناس؛ ناسپاس؛ حقناشناس.
-
نمک نشناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹نمکناشناس› [عامیانه، مجاز] namaknaš[e]nās آنکه حقوق نانونمک را رعایت نکند؛ نمکبهحرام؛ ناسپاس.
-
کافر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: کافِر، جمع: کافرون و کفَرَة و کفّار] kāfa(e)r ۱. آنکه پیرو دین توحیدی نیست؛ بیدین؛ بیایمان.۲. [مجاز] ظالم؛ بیرحم.۳. [قدیمی] ناسپاس؛ کفرانکننده.
-
پرهراس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porharās ۱. ترسان: ◻︎ به یزدان نباید بُودن ناسپاس / دل ناسپاسان بُوَد پرهراس (فردوسی: ۶/۴۹۰).۲. ترسناک.
-
حق شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] haqšenās ۱. خداشناس.۲. کسی که معتقد به حقیقت و راستی است.۳. آنکه حق نعمت یا خدمت و مساعدت کسی را در نظر داشته باشد و قدردانی و شکرگزاری کند: ◻︎ گر انصاف خواهی، سگ حقشناس / به سیرت بِه از مردم ناسپاس (سعدی۱: ۱۲۵).
-
سپاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: spās] ‹سپاسه› sepās ۱. حمد؛ ثنا؛ درود؛ ستایش.۲. شکر: ◻︎ سپاس خدا کن که بر ناسپاس / نگوید ثنا مرد مردمشناس (نظامی۵: ۸۳۱)، ◻︎ هنوزت سپاس اندکی گفتهاند / ز بیورهزاران یکی گفتهاند (سعدی۱: ۱۷۴)، ◻︎ به این سپاس که مجلس منوّرست ب...