کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نازکچوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نازک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: nāzuk، مقابلِ کلفت] nāzok ۱. باریک.۲. [مجاز] لطیف؛ ظریف.۳. دارای پهنای کم.۴. [مجاز] دقیق؛ حساس.۵. [مجاز] ضعیف.۶. [مجاز] زودرنج؛ حساس.
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...
-
نازک اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] nāzok[']andām خوشاندام.
-
نازک اندیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] nāzok[']andiš باریکبین؛ نکتهسنج.
-
نازک بدن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] nāzokbadan کسی که پوست بدنش نرم و لطیف باشد.
-
نازک بین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] nāzokbin باریکبین؛ دقیق.
-
نازک دل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] nāzokdel زودرنج؛ رقیقالقلب: ◻︎ کار هر نازکدلی نبوَد قتال / که گریزد از خیالی چون خیال (مولوی: ۸۲۷).
-
نازک طبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] nāzoktab' ۱. حساس؛ زودرنج؛ لطیفطبع: ◻︎ تو نازکطبعی و طاقت نیاری / گرانیهای مشتی دلقپوشان (حافظ: ۷۷۴).۲. شاعری که قریحۀ لطیف و حساس دارد.
-
نازک کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) nāzokkār ۱. صنعتگری که کارهای ظریف انجام میدهد.۲. آنکه اشیای ظریف میسازد.۳. استاد بنّا که روکار ساختمان و کارهای سفیدکاری و گچبری را انجام میدهد.
-
دست چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastčub چوبدستی؛ عصا.
-
غوک چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] qukčub دو تکه چوب که کودکان با آن الکدولک بازی کنند.
-
چوب بست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubbast ۱. چوبهایی که در کنار دیوار یا درون عمارت به شکل افقی و عمودی به هم وصل کنند که کارگران ساختمانی روی آن بایستند و کار کنند.۲. چوبهایی که زیر درخت انگور برپا کرده و شاخههای تاک را روی آن میخوابانند؛ داربست؛ تلهبست.
-
چوب پا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubpā چوب باریک و بلندی شبیه عصا برای کمک در بهتر راه رفتن به اشخاصی که پایشان آسیب دیده است.
-
چوب پنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čubpambe نوعی چوب بسیارسبک و انعطافپذیر که از پوست بعضی درختان به اندازههای مختلف میسازند و برای بستن سر بطری و ساختن برخی چیزهای دیگر به کار میرود.
-
چوب خوارک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) čubxārak = موریانه