کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناراحت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناراحت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] nārāhat ۱. غمگین.۲. مضطرب؛ پریشان.۳. فاقد راحتی و آسایش.۴. خشمگین؛ عصبانی.
-
جستوجو در متن
-
ناراحتی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [فارسی. عربی. فارسی] nārāhati ۱. ناراحت بودن.۲. عصبانیت.
-
جگرخسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jegarxaste دلریش؛ غمگین؛ ناراحت.
-
جگرخراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] jegarxarāš ۱. دلخراش؛ اندوهآور؛ ناراحتکننده.۲. ترسناک.
-
اندیشمند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'andišmand ۱. آنکه بهصورت جدی و استدلالی در مورد موضوعهای عام مانند فلسفه، سیاست، یا علم بیندیشد.۲. (قید) نگران؛ ناراحت.
-
کدر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: کَدر] ke(a)der ۱. تیره؛ غیرشفاف.۲. [مجاز] غمانگیز؛ دلگیر.۳. [مجاز] غمگین؛ ناراحت.
-
متغیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَغیّر] mote(a)qayyer ۱. ویژگی کسی یا چیزی که تغییر پیدا کند و دگرگون شود؛ دگرگون.۲. آشفته و خشمگین.۳. ناراحت و نگران.
-
خراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خریشیدن› xarāšidan ۱. خراش دادن.۲. پوست بدن را با سر ناخن زخم کردن.۳. [مجاز] ناراحت کردن.
-
تافته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) tāfte ۱. پیچیده؛ تابداده.۲. (اسم) نوعی پارچۀ ابریشمی دستبافت.۳. (صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] افسرده؛ ناراحت.
-
دراماتیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: dramatique] derāmātik ۱. (تئاتر) مربوط به درام و نمایش؛ نمایشی.۲. [عامیانه، مجاز] غمانگیز و ناراحتکننده.
-
اوراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اَوراق، جمعِ وَرَق] 'o[w]rāq ۱. = ورق۲. (صفت) خراب و فرسوده؛ پارهشده.۳. (صفت) [عامیانه] آنچه قطعههایش از هم جدا شده باشد: ماشین اوراق.۴. (صفت) پریشاناحوال؛ ناراحت.
-
آشفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آشوفته› 'āšofte ۱. نامرتب.۲. بههمبرآمده؛ خشمگین.۳. شوریده؛ عاشق؛ پریشانحال.۴. سرگردان؛ حیران؛ نگران؛ ناراحت؛ پریشان.۵. (قید) حالت آشفته بودن؛ با تعجب و حیرانی.
-
مدمغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] modammaq ۱. ناراحت؛ رنجیده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] خودخواه؛ متکبر.۳. [قدیمی] سادهلوح؛ احمق: ◻︎ ای مُدَمّغ عقلت این دانش نداد / که خدا هر درد را درمان نهاد (مولوی: ۳۰۷).
-
حساس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] hassās ۱. کسی که سریعاً از اعمال دیگران ناراحت میشود.۲. ویژگی چیزی که سریعاً در برابر عوامل بیگانه عکسالعمل نشان میدهد.٣. [مجاز] مهم: موقعیت حساس.٤. دارای گیرایی قوی: شامهٴ حساس.