کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نادرستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نادرستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) nādorosti ۱. نادرست بودن.۲. ناراستی؛ تقلب؛ خیانت.
-
جستوجو در متن
-
دغلی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] daqali نادرستی و ناراستی.
-
بدمعامله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] badmo'āmele کسی که در دادوستد سختگیری یا نادرستی کند؛ بدحساب.
-
شایعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شائعَة] šāye'e خبر معمولاً نادرستی که شیوع پیدا کرده.
-
خودکرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodkarde ویژگی کار نادرستی که خود شخص بدون مداخله و مشورت دیگری انجام داده است.
-
سقم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَسقام] soqm ۱. مرض؛ بیماری.۲. [مقابلِ صحت] ناصحیح بودن؛ نادرستی.
-
اللـه اعلم
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی (= خدا داناتر است)] ‹واللّهاعلم› 'allāho'a'lam در مقام شک و تردید در درست یا نادرستی گفته و مطلبی گفته میشود.〈 اللـهاعلم بالصواب: خدا داناتر است به حق و راستی.
-
اورندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] 'o[w]randidan فریب دادن؛ مکر و خدعه کردن؛ نادرستی کردن: ◻︎ ز روز واپسین آنکش خبر نیست / جز اورندیدنش کار دگر نیست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴).
-
ادعا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ادعاء] 'edde'ā ۱. گفتن سخنی که هنوز درستی یا نادرستی آن اثبات نشده است؛ مدعی شدن.۲. (حقوق) اقامۀ دعوی.۳. خودبینی؛ خودستایی.
-
متقلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَقلّب] mote(a)qalleb ۱. کسی که در کاری دغلی و نادرستی میکند؛ دغلکار.۲. [قدیمی] دگرگونشونده؛ برگردنده.
-
تقلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqallob ۱. در کاری به سود خود و زیان دیگری تصرف کردن.۲. نادرستی و دغلی.۳. [قدیمی] برگشتن از حالی به حالی؛ دگرگون شدن.
-
صحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صحَّة] sehhat ۱. تندرست بودن؛ تندرستی؛ سلامتی.۲. راستی و درستی.〈 صحتوسقم: [مجاز] درستی و نادرستی.
-
اخلاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ خُلق] 'axlāq ۱. = خُلق۲. هنجارهای موردقبول جامعه که نشاندهندۀ درستی یا نادرستی رفتار اشخاص است.۳. خلقوخو؛ رفتار.۴. رفتار خوب: آدم اخلاقدار.
-
فرض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: فروض و فِراض] farz ۱. آنچه به عنوان واقعیت موجود پذیرفته میشود تا درستی یا نادرستی آن بعداً معلوم شود.۲. فرضیه.۳. (اسم مصدر) تصور.۴. (صفت) واجب.۵. (اسم، صفت) امر لازم و ضروری.۶. آنچه خداوند بر انسان واجب کرده؛فریضه.۷. [قدیمی] نوعی ...