کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
می زد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اشکوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اشکه› [قدیمی] 'oškuh ۱. شکوه؛ جاه و جلال؛ شٲن و شوکت.۲. مهابت؛ هیبت: ◻︎ صدق موسی بر عصا و کوه زد / بلکه بر دریای پراشکوه زد (مولوی: ۷۸۶).
-
ستا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ سهتار] ‹سهتا› (موسیقی) [قدیمی] setā ۱. نوعی ساز شبیه سهتار: ◻︎ ستای باربد دستان همیزد / به هشیاری ره مستان همیزد (نظامی۲: ۲۸۷).۲. از الحان قدیم ایرانی.
-
بامزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāmzad طبل یا نقاره که وقت بامداد مینواختند: ◻︎ بامزد حُسن تو زد آسمان / نامزد عشق تو آمد جهان (خاقانی: ۳۴۰).
-
کنور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] konur رعد؛ غرش ابر: ◻︎ بلرزید صحرا و کوه از کنور / تو گفتی که برق آتشی زد به طور (فرقدی: لغتنامه: کنور).
-
کوه کاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhkāf کوهکافنده؛ شکافندۀ کوه: ◻︎ برآن گونه زد نعرۀ کوهکاف / که سیمرغ بگریخت در کوه قاف (اسدی: ۳۹۱).
-
چالشگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] [قدیمی] čālešgari ۱. خودنمایی در برابر حریف.۲. جنگجویی: ◻︎به چالشگری سوی او راند رخش / بر ابر سیه خنده زد چون درخش (نظامی۵: ۸۰۱).
-
تمغاچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] [قدیمی] tamqāči در دورۀ ایلخانان مغول، مٲمور وصول باجوخراج که کالایی را پس از گرفتن باجوخراج آن مُهر و علامت مخصوص میزد.
-
غراشیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹خراشیده› [قدیمی] qarāšide خشمآلود؛ خشمناک؛ خشمگین: ◻︎ چنان شد غراشیده از کینهاش / که آتش زبانه زد از سینهاش (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۴).
-
فژاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [سُغدی. فارسی] [قدیمی] fažāk = فژاگن: ◻︎ زد کلوخی بر هباک آن فژاک / شد هباک او به کردار مغاک (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۶ حاشیه).
-
بی کیار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مرکب از بی + کیار (= تنبلی؛ کاهلی)] [قدیمی] bikiyār تند؛ سریع؛ بیدرنگ: ◻︎ مرد مزدور اندرآغازید کار / پیش او دستان همیزد بیکیار (رودکی: ۵۳۶).
-
ناگزاینده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] nāgazāyande آنکه نگزد؛ آنکه آزار نرساند: ◻︎ چه خوش داستانی زد آن هوشمند / که بر ناگزاینده نآید گزند (نظامی۵: ۸۷۳).
-
چکاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] čakāv =چکاوک: ◻︎ چو خورشید بر زد سر از برج گاو / ز هامون برآمد خروش چکاو (فردوسی۲: ۱۳۱۹)
-
خودگزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodgozin خودخواه؛ خودپرست: ◻︎ خویشبینی کرد و آمد خودگزین / خنده زد بر کار ابلیس لعین (مولوی: ۱۸۸).
-
خودمانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) xodemāni ۱. [عامیانه] مانند خودی؛ بیتکلف.۲. (قید) با حالتی به دور از تکلف: خودمانی حرف میزد.
-
درگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dargir گرفتار؛ گیرافتاده.〈 درگیر شدن: (مصدر لازم)۱. گرفتار شدن.۲. آغاز شدن زدوخورد.۳. افروخته شدن آتش جنگ و نبرد.