کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میل بازی ٬ میله کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
میل لنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. فارسی] millang میلهای در اتومبیل به شکل مارپیچ که بهواسطۀ حرکت دورانی آن که در اثر فشار دستۀ پیستون صورت میگیرد، اتومبیل به راه میافتد.
-
جستوجو در متن
-
الاکلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] ‹آلاکلنگ› 'al[l]ākolang نوعی وسیلۀ بازی به شکل یک میله یا چوب بلند با تکیهگاهی در وسط و دو نشیمنگاه در دو طرف که با فشار آوردن بالا و پایین میرود.
-
بازی کنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) bāzikonān در حال بازی کردن.
-
ملاعبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ملاعَبَة] [قدیمی] molā'ebat بازی کردن با هم؛ با یکدیگر بازی و شوخی کردن.
-
لعب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] la'[a,e]b ۱. بازی کردن.۲. بازی.۳. مزاح؛ شوخی.
-
ملعبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ملعبَة] mal'abe ۱. وسیلۀ بازی؛ بازیچه.۲. [قدیمی] پیراهن بیآستین که کودکان هنگام بازی کردن میپوشند.
-
کشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kūstan] koštan ۱. به هلاکت رساندن؛ به قتل رساندن.۲. ذبح کردن.۳. [مجاز] مقهور کردن؛ شکست دادن.۴. [مجاز] به شدت کار کردن؛خسته کردن.۵. [عامیانه، مجاز] در بازی نرد، خارج کردن مهره از بازی.۶. [قدیمی، مجاز] خاموش کردن چراغ و مانند آن.
-
بازیگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بازیگه› [قدیمی] bāzigāh جای بازی کردن.
-
تلاعب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talā'ob بازی کردن.
-
بر٢
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bor = 〈 بُر زدن〈 بر زدن: (مصدر متعدی) در بازی ورق، بر هم زدن و درهم کردن ورقها قبل از شروع به بازی.
-
لهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] lahv ۱. بازی کردن.۲. (صفت) آنچه مایۀ سرگرمی و بازی باشد و انسان با آن خود را مشغول و سرگرم کند.
-
نمایش نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (تئاتر) na(e,o)māyešnāme نوشتهای که در آن داستانی برای بازی کردن در تئاتر تنظیم شده باشد و هنرپیشگان از روی آن نوشته حرف بزنند و نقش خود را بازی کنند؛ پیِس.
-
جنغولک بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه] janqulakbāzi شلوغ کردن و جنگوجدال بچگانه راه انداختن؛ مسخرهبازی.
-
بازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bāzi ۱. فعالیتی برای سرگرمی یا تفریح.۲. ورزش.۳. (اسم مصدر) اجرای نقش در نمایش، فیلم، ومانند آن.۴. (صفت) قمار کردن.۵. (صفت) [قدیمی] بیهوده؛ عبث.〈 بازی کردن: (مصدر لازم)۱. چیزی در دست گرفتن و خود را بیهوده با آن سرگرم ساختن.۲. به تفنن کاری...