کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میلبادامکران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
بادامک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) bādāmak نوعی بادام وحشی با میوههای کوچکتر از بادام.
-
ران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rān] (زیستشناسی) rān قسمت بالای پای انسان یا حیوان از لگن تا سر زانو؛ سرین؛ کفل؛ آلست؛ الست؛ آلر؛ آگر.〈 ران فشردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] فشار آوردن بر اسب در سواری و برانگیختن و به تاخت درآوردن او.
-
ران
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ راندن) rān ۱. = راندن۲. راننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اتومبیلران، ارابهران، قایقران.
-
میل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مَیل، جمعِ امیال] meyl ۱. خواست؛ تمایل؛ رغبت.۲. اشتها.۳. [قدیمی] محبت.۴. [قدیمی] خمیدن؛ برگردیدن؛ یکسو شدن.۵. [قدیمی] انحراف.
-
میل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از لاتینی] mil ۱. آلت فلزی باریک و دراز به شکل لوله.۲. (ورزش) یکی از ادوات ورزش باستانی که از چوب ساخته میشود.۳. آلتی که با آن سرمه به چشم میکشند.۴. آلتی که جراح درون زخم فرومیبرد.۵. واحد اندازهگیری مسافت، برابر با یکسوم فرسخ...
-
ارابه ران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) 'arrāberān ۱. رانندۀ ارابه.۲. (نجوم) = ممسکالاعنه
-
کشتی ران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ka(e)štirān رانندۀ کشتی؛ کشتیبان.
-
حکم ران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] hokmrān = حاکم
-
قایق ران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی. فارسی] qāyeqrān ۱. رانندۀ قایق؛ کسی که قایقرانی میکند.۲. پاروزن در قایق پارویی.
-
زبان ران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] zabānrān ۱. زبانآور.۲. سخنران.۳. پرگوی.۴. بلیغ.
-
مگس ران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] magasrān آلتی که با آن مگسها را دور میکردند: ◻︎ حورفشی را چو مور زیر لگد کشتهای / پس پر طاووس را کرده مگسران او (خاقانی: ۳۶۲).
-
ملک ران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] molkrān پادشاه؛ فرمانروا.
-
شهوت ران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] šahvatrān کسی که همواره در پی شهوت، کامرانی و مجامعت است.
-
شکم ران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] šekamrān ۱. پرخور؛ شکمپرور.۲. (اسم) (طب قدیم) داروی مسهل.
-
هوس ران
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] havasrān آنکه به هواوهوس و میل نفس رفتار کند.