کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میرزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میرزا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی. فارسی، مخففِ امیرزاده] mirzā ۱. [منسوخ] عنوان احترامآمیز در انتهای نام شاهزادگان: ناصرالدینمیرزا، ایرجمیرزا، عباسمیرزا.۲. عنوان احترامآمیز در ابتدای نام افراد باسواد غیرروحانی: میرزاکوچکخان.۳. منشی.۴. عریضهنویس.
-
جستوجو در متن
-
ارز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ارزّ] (زیستشناسی) [قدیمی] 'a(o)roz = برنج۱: ◻︎ روی هم آگندهاند آن نازها / چون ارز در دکهٴ رزازها (ایرجمیرزا: ۱۳۵).
-
بهائیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بهائیَّة] bahā'iy[y]at فرقهای که پایهگذار آن میرزا حسینعلی نوری به بهاءالله است و مهمترین کتاب این فرقه کتاب اقدس است.
-
قوچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] (زیستشناسی) quč گوسفند شاخدار جنگی: ◻︎ چه خواهند از جان هم این دو قوچ / که جنگیده با هم سرِ هیچوپوچ (ایرجمیرزا: ۱۵۸).
-
تضلیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tazlil ۱. گمراه ساختن: ◻︎ اگر نه امرش، نامی نبود از معروف / اگر نه نهیش، بودند خلق در تضلیل (ایرجمیرزا: ۳۵).۲. به ضلالت و گمراهی نسبت دادن.
-
شریفه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: شریفَة، مؤنثِ شریف] [قدیمی] šarife = شریف: ◻︎ از هیئت شریفهٴ نسوانِِ دی که باد / بر هیئت آفرین و بر این هیئتآفرین (ایرجمیرزا: ۱۹۸).
-
وه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت، شبهجمله) ‹واه› vah در هنگام تعجب از خوبی و زیبایی چیزی گفته میشود: ◻︎ وه چه خوب آمدی صفا کردی / چه عجب شد که یاد ما کردی (ایرجمیرزا: ۲۰۴).
-
آژنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اژنگ، آزنگ› [قدیمی] 'āžang چین و چروکی که در چهره یا بین دو ابرو به دلیل پیری یا خشم پیدا شود: ◻︎ بزرگواری و کردار او و بخشش او / ز روی پیران بیرون همیبرد آژنگ (فرخی: ۲۰۹)، ◻︎ هرکجا بیندم از دور کند / چهره پرچین و جبین پرآژنگ (ایرجمیرزا:...
-
ورجلا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] varjalā ۱. جهش.۲. دادوفریاد و جنجال.〈 ورجلا زدن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. دادوفریاد و جنجال راه انداختن.۲. جهیدن و بیرون جستن از دام: ◻︎ خواست نیفتاده به دام بلا / خیزد و زآن ورطه زند ورجلا (ایرجمیرزا: ۱۱۱).
-
سایه گستر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sāyegostar ۱. درختی که سایۀ بسیار داشته باشد: ◻︎ درختی سایهگستر رسته بینی / رسی در سایهاش راحت نشینی (ایرجمیرزا: ۱۵۶).۲. [قدیمی، مجاز] شخص مهربان و نوازشکننده که دیگران را در سایۀ حمایت خود درآورد؛ سایهگسترنده؛ سایهافکن.
-
قضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qazā ۱. (فلسفه) تقدیر و حکم الهی که در حق مخلوق واقع شود.۲. (صفت) (فقه) نماز یا روزه که در خارج از وقتی که شارع معین کرده بهجا آورده شود.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] حکم کردن؛ داوری کردن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] مردن؛ درگذشتن.۵. (اسم مصدر) ادا کر...
-
یک سو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] yeksu در یککنار؛ جدا.〈 یکسو شدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]۱. به کنار شدن؛ کنار رفتن.۲. بهدست آوردن برائت.〈 یکسو کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی، مجاز]۱. کنار گذاشتن؛ جدا کردن.۲. یکسره کردن: ◻︎ هرچه باداباد حرفی چند میگوی...