کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مگس مرغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مگس پران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) magasparān آلتی که با آن مگسها را دور میکنند.
-
مگس پرانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) magasparāni ۱. عمل راندن و دور کردن مگسها؛ مگس پراندن.۲. [عامیانه، مجاز] بیکاری و کسادی بازار.
-
مگس خوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) magasxār پرندهای کوچک از راستۀ سبکبالان که بالای سرش دستهای از پر به شکل تاج قرار دارد؛ تاجورک.
-
مگس ران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] magasrān آلتی که با آن مگسها را دور میکردند: ◻︎ حورفشی را چو مور زیر لگد کشتهای / پس پر طاووس را کرده مگسران او (خاقانی: ۳۶۲).
-
مگس کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) magaskoš آلتی که بهوسیلۀ آن مگسها را میکشند.
-
مگس گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] magasgir ۱. آنکه یا آنچه مگس بگیرد.۲. (زیستشناسی) = عنکبوت
-
سگ مگس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) sagmagas نوعی مگس که پاهای دراز دارد و به بدن سگ و اسب و بعضی حیوانات دیگر میچسبد و خون آنها را میمکد.
-
جستوجو در متن
-
مرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: morv] (زیستشناسی) morq ۱. جانوری از خانوادۀ ماکیان که برای استفاده از گوشت یا تخمش پرورش مییابد؛ مرغ خانگی.۲. پرنده.〈 مرغ استخوانخوار:۱. عقاب شکاری.۲. هما.〈 مرغ انجیرخوار: (زیستشناسی) پرندهای از راستۀ گنجشکان که انگور و ا...
-
همینگبرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: humming bird] (زیستشناسی) homingberd پرندهای کوچک بهاندازۀ گنجشک با منقار دراز و پرهای رنگین و زیبا که پرواز سریع دارد و در هوا میتواند در یک نقطه توقف کند و بال بزند. روبهعقب هم پرواز میکند؛ مرغ مگسخوار.
-
پرستار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parastār] ‹پرستا› parastār ۱. کسی که از پیران یا کودکان مراقبت میکند.۲. کسی که در بیمارستان از بیماری مواظبت میکند.۳. خدمتکار.۴. [قدیمی] غلام.۵. [قدیمی] کنیز.۶. (صفت) [قدیمی] مطیع؛ فرمانبردار: ◻︎ پرستار امرش همه چیز و کس / بنی آدم و م...