کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مگر او را نمیشناسید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تغمده اللـه برحمته
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] taqammadahollāhober-ahmateh[i] خداوند او را در رحمت خود بپوشاناد؛ خداوند او را غریق رحمت کناد.
-
ورا
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف) ve(o)rā او را؛ وی را.
-
ش
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [']aš, š ۱. او؛ آن: کاغذش، قلمش، کتابش.۲. او را؛ آن را: شستمش.۳. به او: گفتمش.۴. برای او (در حالت مفعولی): شرمش آمد. Δ هرگاه با کلمهای که آخر آن «ه» باشد ترکیب شود الفی در میانه میآورند: جامهاش، گفتهاش.
-
کرته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] korte ۱. پیراهن.۲. نیمتنه: ◻︎ بر او گشت گریان و رخ را بخست / همه کرته بدرید و او را ببست (فردوسی: ۳/۹۱).
-
دستگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] dastgir ۱. دستگیرنده؛ کسی که دست دیگری را بگیرد و به او کمک و یاری کند؛ یاریکننده؛ مددکار.۲. (صفت مفعولی) کسی که او را بگیرند و زندانی کنند؛ گرفتار؛ اسیر.
-
پهند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pahand ۱. دام؛ تله: ◻︎ چون نهاد او پهند را نیکو / قید شد در پهند او آهو (رودکی: ۵۴۶).۲. دامی که با آن جانوران را صید کنند.
-
هر آنچش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، ضمیر) har[']ānčeš هرآنچه او را؛ هرآن چیز که او را: ◻︎ بفرمود تا پهلوان سپاه / بخواهد هرآنچش بباید ز شاه (فردوسی: ۷/۵۰۴).
-
سخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] saxte ۱. سنجیده.۲. وزنشده.۳. سنجیدهشده؛ محدود: ◻︎ خرد را و جان را همی سنجد او / در اندیشهٴ سخته کی گنجد او (فردوسی: ۱/۱۳).
-
برادرخوانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) barādarxānde پسر یا مردی که دیگری او را به برادری برگزیده و با او صیغۀ برادری خوانده باشد.
-
عفااللـه عنه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] 'afallāh[o]'anh[o] خدا از او درگذرد؛ خدا گناهان او را ببخشاید.
-
خون خواهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] xunxāhi به انتقام خون کسی که کشته شده قاتل او را کشتن یا خواهان مجازات او شدن.
-
آنچش
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف + ضمیر) 'ānčeš آنچهاش؛ آنچه او را.
-
آنکش
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف + ضمیر) [مخففِ آنکهاش] 'ānkeš آنکه او را.
-
چش
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [مخففِ چهاش] [عامیانه] češ چه او (آن) را؛ چه چیزش؟.
-
برات گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، اسم، صفت فاعلی) [مٲخوذ از عربی. فارسی] (بانکداری) barātgir کسی که برات را برای او میفرستند که پول آن را بدهد.