کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکاننما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مکان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: امکِنة، جمعالجمع: اماکن] makān جا؛ محل؛ جایگاه.〈 مکان ابرش: زمینی که در آن گیاهان بسیار به رنگهای مختلف باشد.
-
نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نمایه› na(e,o)mā ۱. صورت و ظاهر چیزی.۲. قسمت خارجی ساختمان.۳. (بن مضارعِ نمودن و نمادن و نماییدن) = نمودن۴. نماینده؛ نشاندهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جهاننما، راهنما.۵. نشاندادهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): انگشتنما.۶. شکل؛ ظاهر (در ترکی...
-
نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نماء] namā ۱. افزون شدن؛ افزایش یافتن.۲. [قدیمی] بلند شدن.
-
فردوس مکان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. عربی] [قدیمی] ferdo[w]smakān آنکه در بهشت جای دارد؛ جنتمکان: مرحوم مغفور فردوسمکان.
-
عالی مکان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ālimakān آنکه مقام رفیع دارد؛ عالیمحل؛ عالیجاه.
-
آب نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābna(e,o)mā ۱. حوض یا جوی آب در خانه و باغ که آب آن نمایان باشد.۲. جایی که آب چشمه یا کاریز به روی زمین میآید.۳. سراب.۴. جایی در مسیر رودخانه یا سیلاب که سنگفرش و بالاتر از سطح رودخانه است.
-
انگشت نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] 'angoštna(e,o)mā ۱. کسی که بسیاری از مردم او را بشناسند و به یکدیگر نشان دهند؛ معروف؛ مشهور.۲. کسی که به داشتن یک صفت بد مشهور باشد.
-
گیتی نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gitin(e,o)mā جهاننما؛ نشاندهندۀ جهان.
-
خواب نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xābna(e,o)mā ویژگی کسی که در خواب ملهم شود و از جانب پیشوایان دین مطلبی به او الهام شود.
-
جهان نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جهاننمای› jahānna(e,o)mā ۱. ویژگی آنچه تصاویری از جهان نشان میدهد، مانند تلویزیون.۲. (اسم) نقشۀ جغرافیا که زمین را بهصورت دو نیمکره نشان میدهد.۳. نشاندهندۀ جهان
-
غیب نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹غیبنمای› [قدیمی] qeybna(e,o)mā نشاندهندۀ نهان؛ آنچه غیب را نشان دهد: ◻︎ دلی که غیبنمای است و جام جم دارد / ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد (حافظ: ۲۴۴).
-
قبله نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qeblenamā وسیلهای با عقربۀ فلزی که بهوسیلۀ آن جهات اربعه تشخیص داده میشود و سمت قبله یا کعبه را هم بهوسیلۀ آن پیدا میکنند؛ قطبنما.
-
قطب نما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] qotbna(e,o)mā جعبهای دارای عقربۀ مغناطیسی که روی صفحۀ مدرجی حرکت میکند که عقربۀ آن همیشه به سمت شمال متوجه است و بهوسیلۀ آن جهات اربعه یا سمت قبله را پیدا میکنند؛ قبلهنما.
-
شب نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) šabna(e,o)mā ویژگی آنچه در شب میدرخشد و نمایان است مانند ساعت شبنما.
-
نخ نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) naxna(e,o)mā پارچه یا فرشی که بر اثر کهنگی و فرسودگی پرزهایش رفته و تاروپودش ظاهر شده باشد.