کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مک
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارع مکیدن) me(a)k ۱. = مکیدن۲. مکنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): طفل شیرمک.
-
مک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mo(a)k نیزۀ کوچک؛ زوبین.
-
واژههای مشابه
-
کک مک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ککومک› (پزشکی) kak[o]mak لکههای سیاه یا قهوهایرنگ که بر چهره و پوست بدن انسان پیدا میشود؛ کلف؛ ماهگرفته.
-
جستوجو در متن
-
بشنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بسنج› [قدیمی] bešanj لکهای که در پوست چهرۀ انسان پیدا شود؛ ککمک؛ کلف.
-
بسنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بشنج› [قدیمی] besanj ۱. خشکی پوست صورت.۲. لکهای که در چهرۀ انسان پیدا میشود؛ ککمک؛ کلف.
-
کلف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] kalaf ۱. لکه.۲. (نجوم) لکههایی که در ماه و خورشید دیده میشود.۳. (پزشکی) لکۀ صورت؛ ککمک.
-
تاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tāš لکههای سیاه که بر چهره و پوست بدن انسان پیدا میشود؛ کلف؛ ککمک؛ ماهگرفتگی.