کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَّقَامِي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تازه به دوران رسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی. فارسی] [عامیانه، مجاز] tāzebedo[w]rānr-e(a)side کسی که تازه به ثروت یا مقامی رسیده و مغرور شده باشد.
-
تازه چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] tāzečarx کسی که تازه به شغل و مقامی رسیده؛ تازهکار.
-
تعیین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'yin ۱. معین و مخصوص کردن.۲. برگماشتن؛ کسی را به کاری یا مقامی گماشتن.
-
منصوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mansub ۱. برقرارشده.۲. به شغل و مقامی گماشتهشده.۳. [قدیمی] برپاشده.
-
نیابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نیابة] niyābat ۱. جانشینی؛ قائممقامی.۲. جانشین شدن؛ به جای کسی نشستن؛ به جای کسی امری را انجام دادن.
-
یزیدیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: یزیدیَّة] yazidiy[y]e فرقهای در کردستانِ عراق که برای شیطان مقامی بالا قائلند و عقاید خود را پنهان میکنند.
-
دست نشانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [مجاز] dastnešānde کسی که به ارادۀ شخص دیگر به کاری گماشته شده یا به مقامی رسیده و تابع و فرمانبردار او باشد؛ دستنشان؛ دستنشین.
-
ساکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: سُکّان و ساکنون و ساکنین] sāken ۱.بیحرکت.۲. بیصدا؛ آرمیده؛ آرام.۳. باشنده و جایگرفته در خانه یا مقامی.۴. (ادبی) ویژگی حرف غیرمتحرک.
-
وتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: veto] (سیاسی) veto حقی که مقامی را مجاز میسازد تا قانون یا تصمیمی را که اکثریت یک گروه یا نهاد پذیرفتهاند رد کند.
-
دشتستانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به دشتستان، ناحیهای در جنوب ایران) daštestāni ۱. مربوط به دشتستان.۲. از مردم دشتستان.۳. (اسم) (موسیقی) گوشهای در آواز دشتی از ملحقات دستگاه شور که برگرفته از موسیقی مقامی دشتستان میباشد.
-
ترشیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tarših ۱. اندکاندک شیر دادن مادر به بچه تا قدرت مکیدن پیدا کند.۲. لیسیدن چرک و ریم نوزاد آهو بهوسیلۀ مادهآهو.۳. پروردن و ادب کردن و آماده کردن.۴. خود را داوطلب کاری یا مقامی کردن.