کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَّعِينٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
معین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] ma'in ۱. جاری؛ روان.۲. آب چشمه که بر روی زمین جاری شود.
-
معین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'in یاریکننده؛ یار؛ مددکار.
-
معین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'ayyan مخصوص و مقررشده؛ مشخص؛ معلوم.
-
معین البکا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: معینالبکاء] [منسوخ] mo'inolbokā کسی که تعزیه را اداره میکرد؛ تعزیهگردان؛ یاریدهندۀ گریه.
-
جستوجو در متن
-
مشخص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mošaxxas معیّنشده؛ تمیزدادهشده.
-
موکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (حقوق) movakkel کسی که برای خود وکیل معین کند.
-
ارزیاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'arzyāb ارزیابنده؛ کسی که ارزش چیزی را معیّن میکند؛ مُقوِّم.
-
موقوت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مَوقوت] [قدیمی] mo[w]qut ویژگی وقت معینشده؛ هنگام مقرر.
-
نامعین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] nāmo'ayyan آنچه معین و مشخص نباشد.
-
تاجیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'jil مهلت دادن؛ مدت معین کردن.
-
وعده گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] va'degāh جای قرارداد؛ محلی که برای ملاقات معین شده.
-
موقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] movaqqat ۱. [مقابلِ دائم] دارای زمان محدود و معیّن.۲. (اسم) زمان محدود و معیّن.
-
تحدید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tahdid ۱. حد و کرانۀ چیزی را پیدا کردن؛ حدواندازه قرار دادن؛ حدواندازه معیّن کردن برای چیزی.۲. حدود زمینی را معیّن کردن.
-
اجرت المسمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اجرةالمسمّیٰ] (حقوق) 'ojratolmosammā اجارهبهای معیّنشده در اجارهنامه.