کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مِهکمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: Kamān] ‹خمان› kamān ۱. نوعی سلاح جنگی چوبی و خمیده که برای پرتاب کردن تیر به کار میرفت.۲. چوبی بلند و سرکج برای جدا کردن الیاف پنبه یا پشم از یکدیگر.۳. (نجوم) = قوس۴. (موسیقی) [قدیمی] آرشه.۵. (موسیقی) [قدیمی] سازی زهی شبیه رباب و به شک...
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(حرف) [پهلوی: ma] [قدیمی] ma نه: ( سر تاجداران فروشم به زر / که مه تخت بادا، مه تاج و مه فر (فردوسی: ۱/۱۳۳)، ( کآن فلانی یافت گنجی ناگهان / من همان خواهم مَه کار و مَه دکان (مولوی: ۲۲۱).
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mah = ماه
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: mai] me ماه پنجم سال میلادی بین آوریل و ژوئن.
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (هواشناسی) meh بخاری که گاهی در هوای بارانی و مرطوب تولید میشود و فضا را تیره میکند؛ بخار آب پراکنده در هوای نزدیک زمین؛ میغ؛ نزم.
-
مه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: meh، مقابلِ کِه] [قدیمی] meh بزرگ.
-
کمان ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kamān[']abru معشوقی که ابروهای منحنی مانند کمان دارد: ◻︎ بعد از اینم چه غم از تیر کجانداز حسود / چو به محبوب کمانابروی خود پیوستم (حافظ: ۶۳۰).
-
کمان چوله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamānču(o)le جعبهای که کمان را در آن میگذاشتند؛ قربان؛ کماندان.
-
کمان دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamāndār ۱. دارندۀ کمان.۲. کسی که در تیراندازی با کمان مهارت دارد؛ کمانگیر.
-
کمان دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamāndān ظرفی که کمان را در آن بگذارند؛ قربان؛ نیملنگ؛ کمانچوله.
-
کمان کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamānkeš کمانکشنده؛ کماندار؛ تیرانداز.
-
کمان گر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamāngar کسی که کمان درست کند؛ کمانساز.
-
کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کمانگرهه، کمانقروهه، کمانمهره› [قدیمی] kamāngoruhe کمانی که با آن مهره و گلولۀ گلی یا سنگی پرتاب میکردند: ◻︎ کمانگروههٴ زرین شده محاقی ماه / ستاره یکسره به نما غالوکهای سیماندود (خسروانی: شاعران بیدیوان: ۱۱۵).
-
کمان گوشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kamānguše گوشۀ کمان.
-
کمان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamāngir = کماندار